خاطراتم با استالين از دوران انقلاب-اومود ياشام

پنجشنبه 18 خرداد 1391

محمد امين رسولزاده

مترجم: اومود ياشام

مقدمه

 

كتاب حاضر حاوي سلسله مقالاتي است كه مرحوم محمد امين رسول زاده در سال 1954 در باب استالين و استالينيزم در تركيه به چاپ رسانده است. در اين كتاب وي به يادآوري خاطرات مربوط به استالين كه در اوايل قرن بيستم و در سير مبارزه با تزاريسم بلاواسطه خود در آن اشتراك داشته پرداخته و در سير ذكر اين خاطرات به تصويردهي شخصيت سياسي استالين، سرگذشت خويش پس از اشغال جمهوري دموكراتيك آذربايجان و ديدار مشهور خود با وي مي پردازد. اين كتاب حاوي مطالب درخور توجهي در باب تفكر اجتماعي حاكم در دوره اي با اهميت از تاريخ آذربايجان و آناتومي استالينيزم مي باشد.

 

خاطراتم از دوران انقلاب با استالين

 

يكي از شرح حال نويسان استالين مقاله اش را با جمله ي: "منزلت رويايي فرد روياپرداز به پايان رسيد، 73 سال قبل پسري كه در خانواده اي فقير در شهر قوري به دنيا آمده بود بعنوان بزرگترين ديكتاتور بزرگترين امپراطوري در كرملين مرد. " آغاز مي كند.  حقيقتا در تاريخ بشر حكمدار مطلقي چون ژوزف وساريونوويچ چوكاشويلي-استالين وجود نداشته است.  در اثر فعاليت هاي وي بود كه تاريخ، شاهد دولت توتاليتري چون اتحاد جماهير شوروي گشت.  تاريخ نويسان عصرمان در باب اين مستبد بزرگ تاريخ حكم هاي گوناگوني داده و شخصيت خداگونه گشته ي وي را از زاويه هاي گوناگون تحليل خواهند كرد.  از اين رو ما در اينجا قصد واكاوي وي بعنوان فردي كه با اقتداري وحشتناك نزديك به 30 سال بر سرنوشت 200 ميليون انسان و يك سوم كره ي خاكي حكم راند، فردي كه در مقام پيامبر دين كمونيسم، ديگر اديان را انكار مي كرد، فردي كه بزرگترين نماينده ي بزرگترين رژيم توتاليتر جهان بود نداريم و وي را در مقام يك تروريست، يك ديكتاتور، يك انقلابي، يك ژنرال، يك ديپلمات و سلطان ظالمي كه رحمت عالميان را نثار فرعون ها و نئرون ها مي كرد تحليل نخواهيم كرد كه انسان هاي آزاده نيك از آن آگاه هستند و در اين صورت سخنان ما تنها تكرار مكررات خواهد بود.

اكنون جسد موميايي شده ي استالين در كنار جسد لنين كه پس از مرگ ماركس بزرگترين پيامبر كمونيزم گشت آرميده است.  استاليني كه در سال هاي 1905 و 1917 نامش در ميان انقلابيون جريان هاي سوسياليستي اهميت چنداني نداشت. لنينيزم بعنوان تفسيري از ماركسيزم پا به عرصه گذاشت و استالينيزم سيستمي در تكميل آنها بود.

براي درك بهتر سوسيال-ناسيوناليسم استاليني كه برگرفته از فرمول ناسيونال-سوسياليزم هيتلري بود، آشنايي با شخصيت اين فرد روياپرداز با نظرافكندن به خاطرات نگاشته شده در باب وي مفيد مي باشد. از اين رو بعنوان فردي كه با استالين در يك دوره، در شرايطي يكسان و منصوب به يك نسل زندگي نموده و در زمان هاي مختلف و شرايط گوناگون در ارتباط با وي بوده ام تصميم به نشر قسمتي از خاطراتم كه مربوط به ايشان است نمودم.

اگر كتاب حاضر كه حاوي فصول مبارزه عيله تزاريسم، استيلاي سووئت و اسارت، در راه مسكو، دو سال در مسكو و فرار از مسكو مي باشد، در بررسي هاي تاريخ دانان سهمي در پيشبرد كارشان داشته باشد زحمت خويش را به هيچ نمي انگارم.

لازم به ذكر است كه اين خاطرات را علي رغم برخي پيشنهادات در زمان حيات استالين منتشر ننمودم، چرا كه از يك نظر نقل و يادآوري برخي از آن ها مي توانست احتمال مغرضانه بودن به خود بگيرد، اما اكنون اين احتمال از ميان رفته و استالين به تاريخ پيوسته است.

 

50 سال پيش مبارزه عليه تزاريسم

 

نزديك به صد سال از اشغال آذربايجان از سوي امپراطوري روس مي گذشت. در طول اين سال ها سياست نابودي كانون هاي ملي مان از سوي امپراطوري تزار چندان با موفقيت قرين نبود. ملت مان كه هيچ گاه ارزش هاي ملي خويش را فراموش نكرده بود، نسل روشني آگاه به فكر آزادي و استقلال ملي در بطن خويش پروراند.  نسلي كه با امكانات در دسترس خويش خواهان خدمت به ملت خود بود.

در سال 1903 در شرق دور حادثه اي تاريخي به وقوع پيوست. ژاپن هماهنگ شده با مدنيت اروپايي كشتي نظامي امپراطوري عظيم روس را كه از سواحل بالتيك راهي آن جا گشته بود را در آب هاي سوسيما غرق كرد و پس از فتح پورت-آرتورون پيروزي هايي پي در پي نصيب خويش نمود. اين حادثه تمامي دنيا بخصوص شرق نزديك را به هيجان آورد و بناي چندين عصر حكومت تزار را دچار تزلزل نمود. در داخل امپراطوري نيز عناصر انقلابي و آزادي خواه به حركت درآمدند و در دعوت توده هاي مردم ناراضي از حكومت به انقلاب، آغازگر مجاهدت هاي فراواني شدند. گوشه-گوشه ي امپراطوري شاهد ظهور تشكيلات هايي گشت كه به ترويج فكر آزادي و دموكراسي مي پرداختند. مبارزه عليه تزار به گوناگوني ملل و قشرهاي موجود در آن متشكل از حزب هاي مختلفي بود كه هريك خواست هايي متفاوت را نمايندگي مي كردند. اما در عين تفاوت به دو جبهه ي اصلي تقسيم مي شدند. يكي احزاب ليبرال-بورژوا كه خواهان برقراري نظام مشروطه و تاسيس پارلمان بودند و قسم ديگر سوسياليست هاي راديكال كه سرنگوني تزار، برقراري جمهوري دموكراتيك و اجراي برنامه اي سوسياليستي متفاوت از كاپيتاليزم اروپايي را دنبال مي كردند. در اين ميان احزاب سوسياليست به دو قسم سوسياليست هاي انقلابي، صاحب ايدئولوژي ايده آليست-انقلابي و سوسيال-دموكراتهاي پيرو ماترياليسم تاريخي تقسيم مي شدند.

 

مبارزه بلشويك – منشويك

 

سوسيال-دموكراتها در كنگره مشهور لندن(1903) به دو جناح تقسيم شده بودند. يكي جناح تحت رهبري لنين، فراكسيون بلشويك و ديگري تحت رهبري مارتوف، فراكسيون منشويك را تشكيل مي داد. در آن زمان سيستم اداره ي امپراطوري تزار جانشيني بود. مركزيت منشويك ها كه اكثريتشان از سوي پرنسي منتسب به تزار اداره مي شدند، تفليس بود و مركزيت بلشويك ها در ميان كارگران معدن و اسكله ي باكو كه اكنون به سبب وجود نفت داراي صنعتي پيشرفته گشته بود قرار داشت. اين دو فراكسيون دشمن براي مؤثر واقع شدن در حركت انقلابي خويش، تلاش در جهت جلب نظر مردمان قفقاز داشتند.

آن چه سبب تقابل اين دو فراكسيون مي شد، مسئله ي تاكتيك بود. منشويك ها خواهان سرنگوني رژيم از طريق مبارزه ي سياسي و برقراري سيستم جمهوري بودند و اجراي برنامه ي سوسياليستي به جاي شرايط كاپيتاليستي موجود را نه از راه انقلاب بلكه بصورت تكامل تدريجي توصيه مي كردند. از اين رو وحدت با گروههاي ليبرال مخالف با تزار را لازم مي شمردند. منشويك ها در عين حال كه يك حزب انقلابي و زيرزميني بودند، استفاده از فرصت هاي قانوني را نيز براي پيشبرد اهداف خويش مد نظر داشتند. به گونه اي كه با داخل شدن در سنديكاهاي كارگري قانوني، اهميت دفاع از منافع حقيقي طبقه كارگر را تشويق مي كردند. ايشان در ساختار حزبي به اصول دموكراتيك پايبند بوده بخصوص توجه ويژه اي به رعايت دموكراسي در كميته هاي داخل حزب داشتند. بلشويك ها تماما ضد اين انديشه عمل مي كردند.  ايشان هرگونه وحدت با احزاب بورژوا را مردود دانسته و در كنار سرنگوني سيستم سياسي تزاريسم، خواهان جانشيني سيستم اقتصادي سوسياليستي به جاي كاپيتاليسم از طريق انقلاب بودند. نگاه بلشويك ها به سنديكاهاي كارگري نه جمعي براي دفاع از منافع اقتصادي كارگران بلكه ابزاري انقلابي در مبارزه و مخالفت با رژيم حاكم بود. هژموني حاكم بر تشكيلات نيز با صدور دستورات از بالا به پايين بود. در اداره سيستم انقلابي حزب، مركزيت اقليت انقلابي شعار دائمي حزب بلشويك بود.

 

باكو در شرايط آن زمان

 

باكو بعنوان پايتخت جمهوري آذربايجان در آن زمان نه تنها از مراكز مهم جريان هاي سوسياليست روسي و مخالفان تزاريسم بود بلكه مركزيت اصلي حركت هاي ملي مسلمانان قفقاز بخصوص ترك هاي آذربايجان نيز به حساب مي آمد. اكثريت انجمن هاي مؤثر در بخش هاي مدني، اقتصادي، اجتماعي و سياسي حركت ملي آذربايجان در باكو مركزيت يافته بود. بخش مهمي از كارگران صنايع معدن و جوانان محصل در مقطع متوسطه را ترك هاي آذربايجان تشكيل مي داد. به اين دليل در كنار جريان هاي سراسري مخالف با حاكميت، گروهها و تشكيلات هاي مستقل آذربايجاني نيز فعاليت مي نمودند. از جمله ي اين گروهها، انجمني مخفي متشكل از دانشجويان و دانش آموزان ترك محصل در مدارس روسي بود كه از سوي من تاسيس گشت. از فعاليت هاي اين انجمن مي توان بدين صورت ياد كرد: تحريك احساسات ملي اعضاي انجمن، آموزش زبان تركي، مطالعه آثار ادباي ملي، نشر شعرهاي سروده شده بر عليه تزاريسم، پخش بيانيه و گسترش تفكر آزادي خواهانه انقلابي جريان داشته در ميان كارگران بين محصلين به گونه اي سيستماتيك. انجمن ارگاني بنام "همت" نيز داشت كه مطابق با اصول ژورناليستي جديد چاپ مي شد. پروپاگانديست هاي بلشويك و منشويك كه هرگونه فرصت را براي نفوذ در ميان اهالي قفقاز بخصوص جوانان غنيمت مي شمردند، طبيعتا سعي در نفوذ ميان انجمن ما و مصادره ي آن به نام خويش داشتند. به موجب همين سعي در نفوذ پروپاگانديست ها و برخي دلايل ديگر با نام فردي پر انرژي بنام "كوبا" از اداره كنندگان فراكسيون بلشويك در باكو آشنا بودم.

 

تماس با استالين

 

تشكيلاتي رسمي بنام سنديكاي كارگران صنايع نفت باكو وجود داشت كه در پشت نام دفاع از منافع اقتصادي كارگران، گاها اقدام به فعاليت هاي زيرزميني مي نمود. روزي فردي بنام محمدعلي امين اوغلو كه در اين سنديكا مسئول كتابت بود خبر از در خواست كوبا ( كوبا اولين نام مستعار ژوزف وياسريووانيچ چوكاشويلي مي باشد. وي هنگام فعاليت در قفقاز اين نام را براي خويش برگزيده بود. استالين نام مستعار وي در زمان فعاليت در روسيه بود. ) براي ديدار با ما داد.

حوالي باكو در محله اي بنام بالاخاني در منزل يكي از كارگران كارخانه در اتاقي نسبتا بزرگ با فردي ضعيف الجثه، غمگين و نسبتا قد بلند مواجه گشتيم. به چهره ي گشاده ي وي دقت كردم، لبخندي جدي بر لبانش بود. با گشاده رويي به استقبال ما آمد و با لهجه ي شديد گرجي شروع به خوش و بش به زبان روسي كرد. پس از احوالپرسي صحبت به مسائل سياسي و اجتماعي كشانده شد. صحبت در باب مسائل سياسي داغ آن روزها بود. در ميان سوسياليست هاي آن زمان بخصوص ماركسيست ها و بلشويك ها ايده آليزه كردن طبقه ي كارگر و پرولتاريا رواج داشت. كوبا بر برتري نقش پرولتاريا بر ديگر طبقات در سير تكامل تاريخ تاكيد مي ورزيد و ريشه ي تمام بي عدالتي ها در جهان را حاكميت سيستم كاپيتاليزم بيان مي نمود. از اين رو براي ديدن جهاني پاك، آزاد و عاري از بي عدالتي برافكندن انقلابي اين سيستم را پيشنهاد مي نمود. به اعتقاد وي امپراطوري تزار از طريق اين سيستم ملت ها و مردم زحمتكش را زير سلطه و استبداد نگه داشته است. از اين رو راه آزادي برافكندن سيستم متكي به مالكيت بود. در راه اين مقصود نيز، تنها به صميميت پرولتاريا مي توان اطمينان داشت. چرا كه وي مالك هيچ نبوده و تنها دارايي اش دو دست و يك سرش مي باشد. استالين با مثالي عيني فرمول پيشنهادي خود كه برگرفته از نظريه ي طبقه برگزيده ي ماركسيست هاست را چنين توضيح داد:

با گروهي از كارگران هر از گاه ملاقات كرده و در باب امور تشكيلات و تبليغات به صحبت با ايشان مي پرداختم. روزي عدم اطمينان خود در باب يكي ار افراد را با ساير اعضاي گروه بدين صورت در ميان گذاشتم:

- من نسبت به اين فرد احساس بدي دارم، اصلا نمي توانم به وي اعتماد كنم.

بعد از مدتي ديگر اين فرد را در جلسات نديدم. كنجكاو شده و از رفقا علت عدم حضور وي را جويا شدم. گفتند:

- رفيق كوبا، شما كه گفتيد به وي اعتمادي نيست، ما نيز فورا او را تصفيه كرديم.

در اولين ديدارمان با آگاهي از منظور استالين در باب صداقت پرولتاريا، نتيجه اي كه عايدمان گشت بس روشن مي باشد.

 

پيشنهادي از كوبا به وينشينسكي

 

كوبا را هر از گاه و بنا به تصادفاتي نادر و اتفاقي مي ديدم. پس از سال 1905، با رو به ضعف نهادن حاكميت، گوشه گوشه ي امپراطوري شاهد ظهور و گسترش جريان هاي انقلابي بود. باكو نيز از جمله ي اين مكان ها به حساب مي آمد. در كنار شكل گيري تشكيلات هاي نيمه مخفي و در فضاي اعتصابات عمومي، نمايش هاي سياسي، غارت هايي جهت تحت تاثير قرار دادن افكار عمومي، قتل هاي سياسي و مسائل مشترك مختص به تاكتيك هاي روز در حال مذاكره بود. محوريت مذاكرات حول نظرات بلشويك ها و منشويك ها جريان داشت. كوبا(استالين) مدافع نظرات بلشويك ها و آندره وينشينسكي كه امروز سخنگوي اتحادجماهير شوروي در سازمان ملل مي باشد مدافع تفسيرهاي منشويك ها بود. در آن زمان نمايندگي نشريه ي "تكامل" كه به زبان تركي و عليه سياست هاي تزار منتشر مي شد را بنده بر عهده داشتم. مذاكرات به زبان روسي بود. روسي بنده هم بسان افراد غير روس ديگر روان نبود اما خطاي اسلوبي و گرامري نيز نداشتم.

بنا به صلاحديد تاكتيكي جرياني كه تمثيل گرشان در مذاكرات بودم و به دليل مخالفت شديد بلشويك ها با امپراطوري تزار سخني در حمايت از ايشان بيان نمودم.

نظر من بر وينشينسكي گران آمد و با ايهام چنين گفت:

- رفيق ادبي نيست!. . .

و به اسلوب سخن گفتن من ايراد گرفت.

در حال كوبا:

-هئي، رفيق وينشينسكي، خود برخيز و به تركي سخن بگو، ببينيم چه كسي ادبي تر سخن مي گويد؟. . .

پاسخ وي را داد.

 

انقلاب ترك هاي جوان در تركيه

 

به سال 1908 انقلاب ترك هاي جوان در تركيه رخ داده بود. اين حادثه موضوع بحث روز در محافل باكو بعنوان مركزيت سياسي و فكري حركات ترك هاي قفقاز بود. به تصاف با كوبا روبرو شدم.

گفت:

- اگر امكان دارد براي نشريه ما در باب انقلاب عثماني مقاله اي بنويسيد.

مقصود وي از نشريه ما، ارگان سنديكاي كارگران صنايع نفت يعني نشريه ي "توتك" بود. مقاله را نوشته و تحويل شوراي سردبيري دادم. مديرمسئول و صاحب امتياز نشريه كارگري بنام ساشا ساماتئسئو بود. پشت پرده ي شوراي سردبيري رسمي، شورايي مخفي متشكل از كوبا و تيمو فويئو از روشنفكران حزب بلشويك قرار داشت. جلسات نشريه در مغازه اي كفاشي كه با پرده اي دو نيم شده بود تشكيل مي گشت. مقاله ام در باب انقلاب مشروطه ي تركيه را در اين مغازه خوانده و واكاوي كرديم. تيمو فويئو به شدت از آن انتقاد نموده و خواستار رد آن گشت و گفت:

- بورژواي خودمان را نقد كرده و از آن متنفريم. در مقاله ي رسولزاده از انقلاب بورژوازي تركيه تمجيد شده است. چگونه براي تركيه آنچه را خود نمي پسنديم ايده آليزه كنيم؟

كوبا مخالفت كرد و گفت:

- رفيق، اشتباه مي كني و مسئله را خيلي جدي گرفته اي. شرايط تركيه و روسيه متفاوت از هم است. آن چه كه در شرايط ما عكس العمل به حساب مي آيد براي تركيه گامي در راه ترقي است. مقاله ي رسولزاده بجا و بحق مي باشدمقاله منتشر شدني است.

نهايت مقاله منتشر گشت.

 

دويست روبل ما

 

در آن فضاي متشنج باكو در كنار فعاليت هاي رسمي و زيرزميني جمعيت هاي خيريه، روشنگرانه و تشكيلات هاي سياسي، به سبب ضعف سيستم امنيتي و اداري حكومت، دسته هاي غارتگر نيز به چپاول مي پرداختند. اين دسته ها بنام انديشه هاي گوناگون به تهديد، چپاول و غارت ثروتمندان پرداخته، گاها فردي را به گروگان گرفته و در مقابل وجه كلان دريافتي آزاد مي كردند يا با فرستادن نامه هاي تهديد آميز به مالكان، خراج هاي جبري بر ايشان مي بستند. يك دفعه ميليونر معروف باكو، موسي نقي به گروگان گرفته شده و در عوض مقدار زيادي پول آزادي خويش را بازيافت.

در ميان دسته هاي غارتگر صحبت از وابستگي يكي از ايشان به حزب بلشويك بود. بعدها مشخص گشت كه رياست آن را استالين خود بر عهده داشت. در اين ارتباط حكايتي را كه بعدها در استانبول شنيدم در اينجا ذكر مي كنم:

در شرايط آن زمان و با مشاهده ي ناتواني پليس در برقراري امنيت، برخي از شركت ها براي در امان ماندن از چپاول، با قلدرهاي شهر باكو در مقابل مقدار قابل توجهي وجه نقد قراردادي داير بر حفاظت از شركت مي بستند. از جمله ي اين شركت ها، شركت نفت "نوبل" بود كه با فردي بنام ه. م-يئو قرارداد بسته بود. اين فرد زماني كه در سال 28-1927 در استانبول بعنوان مهاجر اقامت داشت خاطره اي شايان توجه نقل كرده بود:

به گفته ي وي، روزي از سوي شاخه ي تهديد حزب بلشويك نامه اي به شعبه ي خريد نفت شركت "نوبل" مي آيد. در نامه تحويل 500000 روبل خواسته شده بود. مدير شركت، ه. م-يئو را فراخوانده و از وي مي خواهد كه با تني چند از قلدرهايش در روز و ساعت مقرر شده به ملاقات تروريست ها بروند. ه. م-يئو نيز به همراه تني چند از همراهانش سر قرار حاضر مي شود. در موعد مقرر كوبا(استالين) و چند كمونيست ديگر هويدا مي شوند. كوبا با لحني سرد كه حاكي از تلقين ترس بود خطاب به ه. م-يئو چنين مي گويد:

- ما دزد و قلدر عادي نيستيم. حزبي كارگري هستيم كه عليه كاپيتاليزم و ظلم امپراطوري مبارزه مي كنيم. هدفمان سرنگوني تزار است. اگر ما كارگران زير ستم هستيم، ظلم بر شما كارگران مسلمان دوچندان است. براي منافع ديگران سلاح بر روي ما كشيدنتان تنها هدر رفتن خونتان را به همرا دارد. حال آن كه پول هايي كه ما مي گيريم در راه آزادي صرف مي شود. آزادي كه آزادي شما در مقام يك ملت نيز در چارچوب آن مي گنجد.

با اين سخنان استالين، ه. م-يئو دست از مقاومت برداشته و خطاب به دوستانش مي گويد:

- ما مي رويم.

مدت كوتاهي در اين آشفته بازار رياست جمعيت "نجات" را بر عهده داشتم. نجات جمعيتي رسمي بود كه در پشت پرده ي رسمي بودنش به فعاليت هاي زيرزميني مي پرداختيم. اين گروه در تماس با اكثر احزاب و گروه هاي مخالف تزار بود. روزي تني چند از اعضاي كميته ي مالي حزب بلشويك به من مراجعه كرده و گفتند:

- مشتركا به باغ گردي بپردازيم. شما از امتياز رسمي بودنتان بهره جوييد و ما نيز با هماهنگ كردن هنرمندان و بازيگران مشهور شهر موفقيت آميز بودن آن را تضمين نماييم. هر چه اعانه جمع شد بين خودمان تقسيم مي كنيم.

در آن دوره چنين همياري هايي عادي بود و مسئله اي براي شك كردن وجود نداشت. مسئله را با اعضاي جمعيت "نجات" مطرح نمودم. اكثر ايشان كه از مخالفان تزار بودند با خوش رويي به استقبال آن رفتند. باغ گردي آغاز شد و مدت سه روز در پارك مشهور والي به طول انجاميد. روزهاي اول و دوم قرين با موفقيت بود. در پايان روز دوم، شريكمان در كميسيون مالي بلشويك ها به ما مراجعه كرده و چنين گفت:

- كوبا(استالين) را مي شناسي، مي خواهيم او را از زندان باييل فراري دهيم. (در گوشه اي از باكو بنام خليج باييل زنداني وجود داشت كه از سه طرف محصور در آب بود و من نيز زماني در آنجا زنداني بودم. ) شبهه اي در موفقيت آميز بودن باغ گردي نيست . اگر از سهم ما 200 روبل را هم اكنون بپردازيد ممنون مي شويم. در اين باب تعجيل داريم، چرا كه ممكن است در دو روز آينده كوبا را به زندان ديگري منتقل كنند. اگر هم بنا به هر دليلي مبلغي كه از اعانه هاي انتظار داريم جمع نشد، 200 روبل شما را پس مي دهيم.

با موافقت دوستان مانعي در پرداخت 200 روبل درخواستي شان وجود نداشت.

با پايان روز سوم، اعانه هاي جمع شده، مقداري زيورآلات نقره ي قرضي از طلافروشي ها و ساير وسايل را جمع نموده براي انجام حساب و كتاب نهايي در معيت خانم بايكووا بعنوان مدير باغ گردي راهي خانه ي ايشان شديم. هنوز چند كوچه نگذشته بوديم كه سارقين مسلح با هجوم به اتومبيل هايمان صندوق پول، نقره جات قرضي و حتي جواهرات خانم بايكووا را به سرقت بردند. با حالتي متاثر در منزل خانم بايكووا گزارش سرقت را براي پليس حاضر كرديم. باغ گردي سرانجام پيش بيني نشده اي داشت. اكنون شركاي ما در حزب بلشويك با امروز و فردا كردن نه تنها در فكر جبران ضرر حاصله نبودند بلكه 200 روبل قرضي خود را نيز باز پس ندادند.

در شهر شايعه اي دهان به دهان مي گشت؛ چپاول گران منتصب به قلدرهاي بلشويك مسئول اين سرقت هستند.

لنين وقتي سكان رهبري را بدست گرفت تمام قرض هاي امپراطوري تزار به ملل مختلف را لغو شده اعلان نمود. اما پولي را كه حزب سوسيال-دموكرات روسيه در سال 1903 براي برگزاري كنگره قرض كرده بود را بازپس داد و شوخي وار گفت: "انقلاب بدهي خود را مي پردازد. "

اما 200 روبل ما . . .

 

اشغال جمهوري آذربايجان از سوي بلشويك ها

 

در سال 1917 به واسطه ي بيانيه اي كه امضاهاي لنين بعنوان رئيس حكومت و استالين رئيس كميساريياي ملل را در برداشت، حق تعيين سرنوشت براي ملل ساكن در امپراطوري روسيه به رسميت شناخته شد. اين ملل مي توانستند بنا به صلاحديد خويش از امپراطوري روسيه جدا شده و اعلان استقلال نمايند. علي رغم صدور اين بيانيه و تبليغات فراوان صورت گرفته حول آن، جمهوري دموكراتيك آذربايجان كه در 28 مي 1918 رسما اعلان استقلال نموده و دولت ملي خويش را تشكيل داده بود در 27 آوريل 1920 از سوي ارتش سرخ اشغال گشت و هرگونه مقاومت در حراست از مرزهاي ملي آذربايجان به شدت سركوب شد. به ياري ارتش سرخ مملكت تحت سيطره ي بلشويك ها درآمد. رهبران حركت هاي ملي – دموكراتيك تحت تعقيب قرار گرفته و زنداني شدند. ترور استيلاي سرخ بر همه جا سايه افكنده بود. ماشين جزاي بلشويك ها بنام دادگاه انقلاب(چريزويچايكا) بي وقفه كار مي كرد. روشنفكران دستگير و زنداني مي شدند. برخي نيز بي هيچ محاكمه اي به ديار عدم فرستاده مي شدند. استبداد سرخ به هيچ كانون و شخصيت ملي رحم نمي كرد.

 

در زندان "اوسوبي اوتدل" باكو

 

در اين شرايط، پس از مدتي پنهان شدن از انظار به همراه دوست و مبارز قديمي عباسقلي كاظم زاده باكو را ترك كرده روانه ي لاهيج محلي در نزديكي شاماخي در مركز ايالت شيروان قديم گشتيم. اما در نتيجه ي يك سوء تصادف مكاني را كه در آن پنهان بوديم لو رفته، پس از دستگير شدن به باكو  بازگردانده شديم. در باكو تحويل "اوسوبي اوتدل"، شعبه ي ويژه ي مؤسسه ي پليس(چئكا) گشتيم. ما را در اتاق يك ساختمان بزرگ كه اكنون به زندان تبديل شده بود حبس نمودند. شايد اطلاق لفظ اتاق به محل نگهداريمان اغراق باشد. جايي كه بوديم آشپزخانه اي تاريك در زيرزمين بنا بود. كف آشپزخانه پوشيده از آسفالت بود و زيراندازي جهت نشستن روي آن نداشتيم. شب ها روي آسفالت خوابيده و از پالتويمان به جاي روانداز استفاده مي كرديم. من و عباسقلي هر دو طعم زندان هاي تزار را چشيده بوديم. آن زمان ها حداقل تشكي براي خوابيدن و نشستن روي آن يافت مي شد. اين مسئله را با نگهبانان در ميان گذاشتيم. آنان نيز كارتون هاي موجود در حياط را تكه تكه كرده تحويل ما دادند. تكه هاي مقوا را روي زمين پهن كرده روي آن خوابيديم.

يكي دو روز تنها ساكنين آشپزخانه بوديم. اما بعد از دو روز دو زنداني ديگر را نيز به جمع ما اضافه كردند. از زندانيان تازه وارد اوضاع شهر را جويا شديم و از تاثير دستگيريمان بر اهالي پايتخت آگاه گشتيم. وقايع روي داده در شهر از يك سو مايه ي مسرت بود و از سوي ديگر روح آدمي را آزار مي داد. رئيس زندان "اوسوبي اوتدل" بودن پانكراتوف جلاد ترس را بر همه كس تلقين مي كرد. از اين رو بسياري انديشناك شده براي ممانعت از نابوديمان هر آنچه از دستشان برمي آمد، دريغ نمي كردند.

پس از چهار روز براي اولين بار فردي به ديدنمان آمد. فردي كه اسمش را زرگر خطاب خواهم كرد در گذشته صاحب مغازه اي زرگري در يكي از خيابان هاي اصلي شهر باكو بود. اما اكنون خدمتگذار ويژه ي بلشويك ها گشته بود. افكار عمومي نيز وي را جاسوس بلشويك ها مي شناخت. اكنون اين جاسوس به زيارت ما در زندان آمده بود. آن چه كه از فهواي سخنانش مشخص گشت اين بود كه، در شهر همه وي را به بدرفتاري كردن با ما متهم مي كنند حال آنكه حقيقتا رفتار مناسبي با ما داشت و وي براي گرفتن توصيه نامه اي از من مبني بر اين خوش رفتاري و پايان دادن به اين بدگويي ها به ديدار ما آمده بود. در ضمن اين توصيه نامه را مژدگاني خبر آزاديمان در چند روز آينده بيان مي داشت. در پاسخ به سخنانش به وي آرامش داده و گفتم:

- به بدگويي ها اعتنا مكن، چنان چه ما در چند روز آينده آزاد شويم، مهماني ترتيب داده و در آنجا از نيكي هاي تو تشكر مي كنم تا بدين صورت فصل الختامي بر بدگويي ها باشد.

بدين ترتيب اعتبارنامه ي درخواستي وي را رد كردم.

همان روز پاكتي حاوي غذا از منزل براي ما فرستاده شده بود. غذا داخل روزنامه اي پيچيده شده بود. مسرت حاصل از آن روزنامه براي افرادي در شرايط ما يقينا قابل پيش بيني است. فورا نگاهي به روزنامه انداختم. در صفحه ي نخست بيانيه اي با امضاي رئيس حكومت كمونيستي آذربايجان دكتر نريمان نريمانوف منتشر شده بود. آن چه را كه از متن بيانيه به خاطر دارم بدين صورت است: "براي در امان ماندن محمد امين رسولزاده از هرخطري قرار بر بازگرداندن وي به پايتخت گرفته شده است. در اينجا نيز زير نظر هيئتي امنيتي است. اهالي را به اطمينان در اين باب و دوري از هيجان توصيه مي كنيم. "

اين بيانيه تصديقي بر سخنان زندانيان جديد بود. يقينا توصيه نامه ي درخواستي زرگر نيز در راستاي اين بيانيه قرار داشت. بعدها آگاه شدم كه از دوستان و مبارزان حركت مشروطه خواهي ايران حيدرخان عمواوغلو نيز در باب من تلاش هاي فراواني نموده است.

حيدرخان عمواوغلو از قفقازي هايي بود كه نقش بارزي در تاريخ اخير ايران داشت. او در ميان مشروطه خواهان ايراني به حيدرخان بمبي مشهور بود. وي بود كه در زمان قتل امين الدوله مشاور اعظم محمدعلي شاه بدست فدايي بنام عباس آقا بمب را در اختيار او گذاشته بود. بسان اين قضيه بمبي كه در اثناي مبارزه ي مشروطه خواهي ايران براي شجاع الدوله در تبريز فرستاده شده بود از سوي وي بود. بعنوان يك انقلابي نفوذ زيادي بر مجاهدان مشروطه خواه داشت. حيدرخان عمواوغلو كه در زمان مبارزه با استبداد قاجار و به منظور كمك به متجددين ايران ارتباط تنگاتنگي با اهالي قفقاز داشت اكنون در باكو اقامت گزيده و در صدر گروهي مشروطه خواه ايراني سعي در ايجاد جبهه داشت. با شنيدن خبر دستگيري و انتقال من به باكو وي نيز به تكاپو افتاده و طي ديدارهايي با دكتر نريمانوف و تني چند از افراد بانفوذ حكومت كمونيستي آذربايجان بيان داشته بود كه: "يك مو از سر محمدامين نبايد كم شود. "

به زندگي غيرطبيعي در بازداشت رفته رفته عادت مي كرديم. ساعت ها در پي ساعت ها و روزها در پي روزها سپري مي شد. از زندانيان جديد اخبار جديد را جويا شده و در انتظار سرنوشتمان بوديم. در نيت تشريح حيات بازداشت و سختي هايي چون شرايط نامساعد سلول، آب كثيفي كه بنام سوپ به خوردمان مي دادند و . . .  نيستم. موضوع بحث خاطرات عمومي ام نيست و از اين رو به اتفاقات ويژه ي مرتبط با موضوع مي پردازم.

 

در زندان، تنها با استالين

 

روزي در باب حوادث اخير اتفاق افتاده در شهر با زندانيان صحبت مي كرديم. ايشان در باب كشف و حبس شدن جمعيتي زيرزميني بنام "پادواليون" سخن مي گفتند. پادوا در روسي به معناي زيرزمين مي باشد. پس از اشغال باكو از سوي ارتش سرخ گروهي از افسران تركيه اي باقي مانده در باكو به همراه تني چند از فعالين بندرگاه با همپيماني جمعي از اهالي تصميم به قيام مي گيرند. گويا محل قرار اعضاي تشكيلات در زيرزمين مغازه اي واقع در نيكلاي سابق، بعدها پارلمان و امروز نيز كوچه ي كمونيست بود. از اين رو ايشان را با پادواليون يا زيرزميني ها خطاب مي كردند. با اشتياق تمام به حكايت هاي جدي و گاه شوخي وار رايج در باب علت دستگيري پادواليون ها گوش مي كرديم كه در باز شد و نگهبان وارد بازداشتگاه گشت. خطاب به من گفت:

- رفيق رسولزاده پشت سر من بياييد.

ساعت پنج بعدازظهر بود. عموما افرادي كه اين ساعت از بازداشتگاه خارج مي شدند، ديگر باز نمي گشتند. اين ساعت، ساعتي براي اعدام بود. با نگاهي به دوستانم حزني وجودم را فرا گرفت. رنگ از رخسار عباسقلي پريده بود و با چشماني محزون و حيرت زده مرا مي پاييد. يكديگر را در آغوش گرفتيم. در حالي كه گويي راهي سفري مجهول و دراز مي شدم از وي جدا گشتم. من در جلو و نگهبان پشت سرم حركت مي كرد. از كريدورهاي تاريك رد مي شديم. (در مركز نفت يعني باكو، به سبب كمبود نفت و صرفه جويي در آن، شب ها لامپ روشن نمي كردند. )با اين راه زياد بيگانه نبودم. يك دفعه از طريق همين كريدورها به حضور پانكراتوف برده شده و هيئتي از من بازجويي كرده بود. حس كردم كه دوباره نزد پانكراتوف برده مي شوم.

در اين اثنا نگهبان گفت:

- رسيديم، همينجاست.  

اتاقي كه دو هفته پيش در آن بازجويي شده بودم. نگهبان در را باز كرد. داخل شدم. پشت ميز، پانكراتوف به همراه فردي قدبلند و ملبس به اونيفورم ارتش سرخ ايستاده بود و مرا مي پاييدند.

افسر ارتش سرخ به قصد خوش و بش كردن نزديك شد و دست خود را دراز كرد و گفت:

- رفيق رسولزاده، شناختي؟استالين

گفتم:

- بلي شناختم(با كمي مكث)، كوبا

مكث كردنم علتي داشت. من كميسر ارتش سرخ، استالين نامي را نمي شناختم. فردي كه من مي شناختم، انقلابي اي در قفقاز بنام كوبا بود.

استالين رو به پانكراتوف كرد و گفت:

- ما را تنها بگذاريد.

پس از خارج شدن پانكراتوف خطاب به من گفت:

- در روزهاي سختي برابر مبارزه كرده ايم، اكنون نيز رو در روي هم هستيم.

گفتم:

- دنيا بدين گونه است، احتمال هر رويدادي وجود دارد.

گفت:

- پرونده تان را ديدم، وضعيتتان خيلي خراب است.

لحظه اي به چشمانش خيره شده گفتم:

- آن قدرها ساده نيستم كه بدانم رهبر حزب مساواتي كه كارگران به جرم عضويت در آن بصورت گروهي تيرباران مي شوند هستم و وضعيت خويش را خوب بيانگارم. فقط قبول نمي كنم كه اين وضعيت منتج از پرونده اي باشد، چرا كه از وجود چنين پرونده اي آگاه نيستم.

در حال، استالين موضوع بحث را تغيير داد و گفت:

- من بدين خاطر اينجا نيامدم. هنگام آمدن به باكو از زنداني بودنتان آگاه گشتم. موضوع ديدار با شما را تنها با دكتر نريمانوف در ميان گذاشته ام. كمونيست هاي محلي از وجود شما هراسان هستند. گروهي بر اعدام و گروهي نيز بر حبس ابد شما تاكيد مي ورزند. اما من اين دو سرانجام را براي شما روا نمي بينم. شما از رفقاي مبارز قديمي هستيد. از مبارزه تان بر عليه استبداد تزار و اهميتتان در اين باب نيك آگاه هستم. شما را به خاطر نقش مؤثرتان در انقلاب مي ستايم. شما شخصي نيستيد كه بايد اعدام شود يا تا پايان عمر زندگي خود را در زندان سپري كند. به نظر من بايد شما آزاد شويد. اگر خواستيد اينجا بمانيد، در غير اينصورت مي توانيد همراه من راهي مسكو شويد، البته كه من رفتن به مسكو را توصيه مي كنم. اگر اينجا بمانيد شما را راحت نگذاشته و در قبال هر حادثه مسئول خواهند دانست. اگر هم مايل باشيد مي توانيد راهي هر گوشه از جهان كه برمي گزينيد گرديد. در يك كلام آزاد هستيد. فكر كنيد، شايد بتوانيد با ما نيز همكاري نماييد!. . .

گفتم:

- پس از اين خيل حوادث روي داده بحث همكاري امكان ندارد، رفيق كوبا.

گفت:

- بلي، حق با شماست، در سال 1918 ما نبايد شومايان را به اينجا مي فرستاديم.

براي آگاهي بيشتر خوانندگان از منظور استالين از اين جمله بايد به حادثه اي تاريخي مربوط به سال هاي اخير اشاره نمايم. شومايان كمونيستي ارمني بود كه در اوايل انقلاب از سوي حكومت شوروي بعنوان كميسار قفقاز تعيين شد. در كنار كميسارييايي قفقاز، مسئوليت رياست كميته ي بحران به منظور برگزاري رفراندوم براي تشكيل ارمنستان بزرگ در آنادولوي شرقي كه هنوز در اشغال قواي روس بود از سوي كمونيست هايي كه هنوز حاكميت خود در قفقاز را تثبيت نكرده بودند بدين فرد داده شد. شومايان را كه از سال 1905 مي شناختم در سال 1918 به ما مراجعه كرده و پيشنهاد همكاري با حزب "مساوات" را داده بود. اما با پاسخ منفي ما مواجه گشت. پس از آن نيز راهي تفليس شده بود، اما در آن جا نيز پس از روبرو شدن با مخالفت شديد منشويك ها به باكو بازگشته بود و در 31 مارس همان سال با تحريك سربازان روس برگشته از جنگ، قتل عامي بر عليه مسلمانان و ترك هاي باكو ترتيب داده بود.

استالين اكنون بدين حادثه اشاره مي نمود. با اين سخن، وي از يك سو مسئوليت فاجعه ي 31 مارس را به گردن شومايان مي انداخت و از سوي ديگر با انتقاد از موضع بلشويك در قبال مسئله ي ترك – ارمني سعي در استثمار آن داشت.

به استالين گفتم:

- مسئله فقط شخص شومايان و حوادث 1918 نيست، شما اكنون نيز نبايد راهي اينجا مي گشتيد. ديكتاتوري پرولتاريايي كه بدست روس در آذربايجان تاسيس شود، چيزي جز حاكميت روس نيست.

سخنم را با مثالي توضيح دادم.

- پرسيدم، تصور كنيد كه آلمان ها در مسكو حاكميتي كمونيستي برپا كنند؟ چه اتفاقي مي افتد؟

استالين درحالي كه مي خنديد گفت:

- از ما تنها سربازاني قابل مي آفريدند.

- پاسخ دادم كه خلق روس چگونه حاكميتي بهتر را قبول مي كند؟ . . .  نمي توانيد تصور كنيد.

استالين با نگاهي معنادار به چهره ام خيره شد . . .

گفت:

- در اين باب من روحيات خلق روس را بهتر مي شناسم.

پس از لحظه اي درنگ موضوع بحث را عوض كرد.

- بسيار خوب، گذشته ها گذشته، اكنون چه تصميمي داريد؟ در اين باب گفتگو كنيم.

گفتم:

- اينجا هيئتي در پشت اين ميز از من بازجويي مي كرد. مسئول هيئت استنطاق جواني كارگر بود. از من پرسيد:

- هنگامي كه در كوه ها سرگردان بوديد و دستگير شديد به چه مي انديشيديد؟

گفتم:

- تنها، نظاره گر حوادث بودم. قانع نشد و به نيت پاسخ هاي مناسب تر از من پرسيد:

- چگونه مي شود؟ شما روح حكومت مساوات بوديد، حكومت ملي آذربايجان تحت تاثير شما فعاليت مي كرد. چگونه باور كنم كه چنين شخصي تنها نظاره گر صرف باشد؟ ما وقتي در زندان بوديم، براي آينده طرح هايي مي ريختيم تا پس از رهايي از اسارت وارد عمل شويم. چگونه مي شود شما در فكر هيچ نبوده و تنها با مشاهده ي وقايع وقت بگذرانيد؟

گفتم:

- شايد اين امر ناشي از اختلاف سني بين من و شما باشد.

طبيعتا نمي توانستم با وي صميمي باشم. او مرا خوب نمي شناخت و پاسخ هايم را تنها حيله اي جهت نجات خويش پنداشته و قبول نمي كرد. اما به شما، به كوبايي كه صميميت گذشته را به ياد مي آورد، برعكس بازجوي جوان كه سبب اصلي بطالت وقت را نمي توانست بفهمد، مي توانم توضيح دهم. شما حق استقلال ملي، حق بزرگي كه دموكراسي مقدس مي شماردش را سركوب نموده و از مرزهاي ما گذشتيد. ما نيز تا حد توان مقاومت كرديم. اما ديگر نيروي برتري براي ادامه ي حاكميتمان نداشتيم. از اين رو به ياري نيروهاي بين المللي نياز پيدا كرديم. اما نيروهاي قدرتمند جهاني با حركات آزاديخواهانه ي ملي در شرق بخصوص حركات ملي تركيه مخالف بودند. شما نيز از اين فرصت بهره جسته و به بهانه ي ياري به تركيه وارد كشور ما شديد. در اين راه با بهره جويي از گروهي ماجراجو به فريب افكار عمومي پرداختيد. در اين شرايط ما بسان انساني گرفتار آمده در آتش بوديم و براي رهايي از اين وضعيت چشم انتظار فرصتي مناسب بوديم. آن چه كه بازجويتان نمي فهميد اين بود. ما وقت به بطالت نمي گذرانديم، در انتظار بوديم. انتظاري در جهت فراهم شدن شرايطي مناسب براي مبارزه ي فعال عليه اشغال كمونيست هايي كه به رسميتشان نمي شناختيم.

استالين:

- بسيار خوب، فرض كنيم شرايطي كه مي خواستيد مهيا گشت و توانستيد با نيروهاي خود به حركت آييد. عليه ما چه مي كرديد؟

- بي درنگ قيام مي كرديم.

- اما شما كشوري كوچك هستيد، نمي توانيد به تنهايي خود را اداره كنيد، بايد با دولتي بزرگتر متحد شويد.

گفتم:

- در اين صورت با شما بعنوان همسايه ي بزرگ و قدرتمندمان پيمان مي بستيم. اما نه به گونه اي كه اكنون نريمانوف بسته است.

استالين خنديد و گفت:

- نريمان با ما يا ما با نريمان همپيمان شده ايم؟!

صحبت يك ساعته مان در آستانه ي اتمام بود. استالين براي بدست آوردن نتيجه اي عملي، دوباره بحث را به موضوع آزادي من كشاند. مي خواست بداند مي خواهم در باكو بمانم يا رهسپار مسكو شوم؟

به او گفتم:

- مادامي كه آزادي را بر من روا مي بينيد. ترجيح مي دهم به جاي انديشيدن در زندان، در هوايي آزاد و با روحي سالم به حل مشكلات بپردازم.

قبول كرد و پانكراتوف را فراخواند. استالين كه از فهواي سخنانم از وضعيت سلول آگاه شده بود رو به پانكراتوف چنين امر كرد:

- وي را در اتاقي تاريك حبس نموده ايد. فورا به محلي مناسب منتقل كرده و امكان ديدار با خانواده اش را مهيا نماييد.

جدا شديم و نگهبان دوباره مرا به اتاق تاريكمان برد. هم سلولي هايم بخصوص عباسقلي زايدالوصف شادماني مي كردند.

گويا رفتنم، رفتني براي نيستي نبود! . . .

 

اتاق خصوصي

 

دو سه ساعت بعد دوباره نگهبان آمد و گفت:

- وسايلتان را جمع كنيد. رفيق پانكراتوف دستور داده شما را به اتاق مناسبي منتقل كنيم.

دگربار حزني هم سلولي هايم را فرا گرفت، چهره شان دگرگون شد، مي شد از چشمانشان خواند كه نكند اين سخن حيله اي بيش نباشد.

نمي خواستم از دوستانم جدا شوم، اما رد هم نمي شد كرد. با دوستانم وداع گفته و راهي شدم. نگهبان وسايلم را برداشت و پشت سرم آمد. من را به اتاقي خصوصي در همسايگي منزل پانكراتوف كه درشان به بالكوني مشترك باز مي شد بردند. تنها تفاوت اين اتاق با اتاق قبلي، چوبي بودن زمين و وجود يك صندلي چوبي بود. روزهاي آخر پاييز بود و به دليل نبود سيستمي حرارتي، سرمايي استخوان سوز در اتاق حكم مي راند. هرچه كه بود در اتاق قبلي با سوزاندن تكه هاي چوب و كاغذ كمي گرم مي شديم. سواي آن با حضور دوستان و دردودل كردن با ايشان گرمايي معنوي نيز در اتاق وجود داشت. شب را به تنهايي در اين سرما بسر بردم. صبح زود با حاضر شدن در كنار بالكن سلامتي خود را به دوستانم نماياندم. ابراز شادماني كردند و عباسقلي با فرستادن بوسه ابراز محبت مي كرد.

يك روز در تنهايي گذشت. فردا صبح با همسرم ملاقات نمودم و از طريق وي در باب اتفاقات شهر معلومات مناسبي بدست آوردم. دستگيري و انتقال ما به باكو سبب ايجاد هيجان عمومي گشته بود. به اين دليل حكومت با صدور بيانيه ي فوق الذكر سعي در فرونشاندن آن داشت. به تفصيل از جسارت حيدر خان عمواوغلو در باب من آگاه شدم. دوستان به دليل وجود خطر، رفتنم به مسكو را مناسب مي ديدند.

    

خواستار روشن شدن وضعيتمان هستم

 

يكي دو روز نيز گذشت. خبري از آزادي وعده داده شده از سوي استالين نبود. براي مشخص شدن وضعيتمان فكري به سرم زد. با پانكراتوف ملاقات كرده و به او گفتم:

- سرانجامم به دست حزبي است كه در اعمال خويش قطعيت و بي پردگي را دوست دارد. به رفيق استالين برسانيد كه آزادي وعده داده شده كي محقق خواهد شد؟ در ضمن اگر امكان دارد خواستار آزادي محمدعلي و عباسقلي كه به همراه من دستگير شده اند هستم. پس از آزادي اگر روانه ي مسكو گردم در آنجا آزاد خواهم بود؟

بر آزادي دوستانم تاكيد بيشتري نموده و گفتم:

- از دستگيريم به همراه عباسقلي آگاه هستيد. محمد علي نيز بدليل ارتباط با ما حبس گشته است. وي در زمان مبارزه عليه تزار همانند عباسقلي از دوستان بسيار نزديكي بود كه در عرصه هاي گوناگون به فعاليت زيرزميني پرداخته است. اين دو تن در سال 1911 به همراه نقي اوغلو اولين هيئت مؤسس حزب مساوات بودند. از اين رو خواستار رهايي ايشان هستم.

پانكراتوف قبول مي نمايد كه خواسته هايم را با استالين در ميان گذارد. در ضمن هنگام جدا شدن از وي مي خواهم كه من را به اتاق قبلي بازگرداند و مي گويم:

- بي شك اتاق جديد، مستقل، تميز و راحت است. از اين بابت تشكر مي نمايم. اما در اتاق قبلي همراه دوستانم بودم، اگر امكان دارد دوباره مرا نزد دوستانم بازگردانيد.

قبول مي كند و جدا مي شويم.

دگر بار پس از چند روز فراق نزد دوستانم هستم و از حوادث جديد روي داده در شهر صحبت مي كنيم.

 

رفيق استالين آزرده شده است

 

نگهبان خبر از ملاقات دگرباره با پانكراتوف مي دهد. رئيس زندان اوسوبي-اوتدل با لحني جدي مي گويد:

- رفيق استالين از دست شما آزرده خاطر است.

تعجب مي كنم، پانكراتوف كه شگفتي حاصل را از حالت چهره ام متوجه مي شود از قول استالين اين گونه ادامه مي دهد:

- چه چيز سبب بي اعتمادي رفيق رسولزاده گشته است؟ چرا در باب وعده ي من شك مي كنند؟ من دو سه روز ديگر اينجا هستم. هنگام راهي شدن شما نيز آزاد خواهيد گشت و مي توانيد همراه من راهي شويد. خانواده تان نيز مي توانند شما را مشايعت نمايند. در مسكو آزاد بوده و تحت حمايت من و دولت شوروي خواهيد بود. اگر خانواده تان اينجا ماندني شدند تحت حمايت حكومت كمونيستي آذربايجان خواهند بود. دوستانتان نيز آزاد خواهند گشت.

سخنان استالين را به اطلاع خانواده و دوستان رسانده ، چشم انتظار روز حركت مي مانيم.

 

وعده هاي كاملا محقق نشده

 

موعد مقرر فرا رسيد. روز آزادي به لحظه ي آزادي بدل شد. محمدعلي را از زنداني كه نگهداري مي كردند به اوسوبي-اوتدل آورده و به همراه من آزاد كردند. اما از عباسقلي خبري نيست. با محمدعلي راهي خانه مي شويم. با بوسه اي پسر دوماهه ام آذر را كه هنگامي كه در زندان بودم متولد شده است از خواب بيدار مي كنم. در ميان حزن و اندوه اعضاي خانواده و ديگر نزديكان از خانه بيرون آمده سوار ماشين مي شويم تا راهي سفري مجهول گرديم. از ميان سكوت حزن انگيز كوچه هاي باكو گذر كرده به ايستگاه مي رسيم. قطار مسكو منتظر است. سوار واگني كه متعلق به استالين است مي شويم. استالين به همراه ديگر كارگزاران حزب كمونيست چون "سرقو اورجونيكيدزه"، "بودو ميديواني"(برادر سئيمون ميديواني سفير حكومت گرجستان در آنكارا) در واگن بودند. استالين به استقبالمان مي آيد و مي گويد:

- كمونيست هاي محلي نگذاشتند عباسقلي به همراه شما آزاد شود، گويا عليه اش موضع سختي گرفته اند.

كمي بعد دكتر نريمانوف مي آيد و فورا مي پرسد:

- عباسقلي كجاست؟

مي گويم:

- به عباسقلي اجازه ندادند.

دركمال حيرت مي گويد:

- اما ما به او اجازه داده بوديم.

گفتم:

- ممكن است شما اجازه داده باشيد اما نگذاشتند.

 

در راه مسكو

 

كمي بعد، در ميان قهقهه ي اشغالگران و حزن اهالي، قطار به حركت درمي آيد. در راه مسكو هستيم. اگر بدين منوال حركت كنيم تا پنج روز ديگر به مقصد مي رسيم.

 

علت كشيده شدن ديوارهاي دربند

 

بايد يكي دو روزي در ايستگاه دربند توقف مي كرديم تا استالين به همراه هيئت همراهش راهي تئسيرخانشورايا(اكنون بريناكسك) شده و در تشكيل حكومت خودمختار كمونيستي داغستان شركت مي كرد. در ميان هيئت همراه ميخايلويچ مدير مسئول روزنامه ي "شرق" نيز به چشم مي خورد. وي زماني در نشريه ي "باكينسكي راپوچي" مقاله اي در باب ديوارهاي تاريخي دربند نگاشته و علت كشيده شدن آن ها در زمان ساسانيان و ترميمشان توسط اعراب را جلوگيري از تهاجمات جنوبي ها عنوان نموده بود. اما نگاهي سطحي به ديوارهايي كه اكنون از دور نمايان بود كذب بودن اين ادعا را نمايان مي ساخت. استالين فورا ميخايلويچي كه مشغول صحبت با چند نفر بود را صدا كرد و گفت:

- تو خود را تاريخ دان مي داني، ببين رسولزاده چه مي گويد، ديوارهاي دربند نه به سمت جنوب بلكه رو به شمال كشيده شده است!

 

ساكنين واگن چه كساني بودند؟

 

استالين كوپه اي در واگن دفترخانه به ما اختصاص داده بود. در اين واگن برزوناوسكي كه زماني در كارخانه ي اسلحه سازي پولشا كار مي كرد و اكنون مدير دفترخانه ي استالين شده بود نيز حضور داشت. وي كه يهودي الاصل بود با زن بيوه ي ثروتمندي ازدواج كرده و به همراه همسرش وظيفه ي كتابت در دفترخانه را برعهده داشت. دختر هشت ساله ي اين زن كه از شوهر اولش بود نيز همراهشان بود. جداي از ايشان كوپه ي كناريمان را داويدوف اشغال كرده بود. اين فرد نيز ابتدا در پتربورگ و بعدها در لنينگراد كفاشي مي كرد. غذايمان را به همراه خانواده ي برزوناوسكي و داويدوف در واگني كه برايمان حكم رستوران نيز داشت مي خورديم.

 

خاطرات استالين

 

هر از گاه استالين ما را به واگن خويش فرا مي خواند يا خود به واگن ما آمده و مشغول صحبت مي شد. وي از خاطرات و سرگذشت خويش با حرارتي خاص سخن به ميان مي آورد. از زماني كه در شمال و در ميان اسكيموها در تبعيد بود و به دليل زبردست بودن در ماهي گيري چون اوليايي مقدس مورد پرستش واقع مي شد با هيجان زايدالوصفي ياد مي كرد. استالين در چشم اسكيموها چونان فرد صاحب كرامتي به حساب مي آمد كه حتي بيماران نيز براي درمان نزد وي مي آمدند و او گاها با تجويز داروهايي سطحي موفق به علاجشان مي شد. روزي زن اسكيموي زيبايي نزد وي مي آيد و ابراز علاقه ي جنسي مي نمايد، اما استالين بدين مسئله اهميت نمي دهد حال آن كه آن زن اصرار در باردارشدن از قهرماني اسطوره اي داشت!

استالين در ميان صحبت از اين خاطره ي خود در باب روابط جنسي ميان اسكيموها بحث را به جديت قفقازيها در باب مسائل اخلاقي و ائروتيك كشاند و از حكم اعدامي كه اخيرا در داغستان صادر نموده بود پرده برداشت. گويا يكي از اعضاي مشهور حزب كمونيست از مسئوليت خود در حزب سوء استفاده كرده و دختري روستايي را مورد تجاوز قرار داده بود و استالين نيز وي را بدين دليل به اعدام محكوم نموده بود. برخي از اعضاي حزب بدليل خدمات اين فرد مشهور به انقلاب براي وساطت نزد استالين آمده بودند اما استالين قويا وساطتشان را رد كرده و گفته بود كه بايد هم اكنون و در برابر چشمان اهالي اعدام شود. چرا كه مسلمانان به هيچ وجه اين گناه را نمي بخشند و اعدام اين فرد سبب اعتبار بخشيدن به حكومت در اين منطقه خواهد شد.

 

سياست تطبيقي در باب ايران

 

طبيعتا در طول مسير از موضوعات گوناگون، نقش و شخصيت افراد مشهور در انقلاب صحبت به ميان آمد. اما بدليل كم اهميت بودن اين امر براي افكار عمومي جهانيان از بيانشان خودداري كرده و تنها به ذكر مسائل مهم مي پردازم.

روزي استالين از سياست تطبيقي در باب ايران سخن به ميان آورد و گفت:

- زماني كه به باكو آمدم، از آمادگي نيروهايمان براي حمله به ايران آگاه شده و فورا مانع گشتم.

وي علت مانع گشتنش را چنين توضيح داد:

- ايران را تابع شوروي كردن حركت خطايي است. ايجاد سلطنتي وابسته در آن جا به قدر خويش كفايت مي كند. تلاش در جهت گسترش اصول سوسياليزم و كمونيزم در ايران ماجراجويي بيش نيست.

در قبال اين سخن استالين چنين گفتم:

- بسيار خوب، نمي گويم چرا اين سياست را در قبال آذربايجان پيش نگرفتيد. چراكه خواهيد گفت، در اينجا پرولتارياي فعال در صنايع موجود است. اما تركستان؟ در باب آن چه مي گوييد؟ آيا شرايط تركستان شبيه ايران نيست؟ چرا تاكتيك ايران در قبال تركستان را اجرا نمي كنيد؟

استالين كمي تامل كرد و گفت:

- هرچه كه باشد از مدارس تركستان، روشنفكران روس قد علم كرده اند.

اعتراض كرده گفتم:

- اين پاسخ اصلا توجيهي ماركسسيستي نيست.

استالين سكوت كرده و دنباله ي بحث را نگرفت.

 

همكاري روس – آلمان

 

استالين در باب جنگ داخلي و حوادث انقلابي آن زمان گاها حكايات و جملات جالبي بيان مي داشت و انقلاب جهاني محور اصلي سخنانش بود. وي معاهده ي "روپولو" را تمجيد مي كرد. به موجب اين معاهده ميان ظرفيت هاي انقلاب روس و نيروهاي توليد آلمان ارتباطي تنگاتنگ برقرار گشته بود. به نظر استالين امكانات طبيعي روس به همراه پيشرفت تكنولوژيكي آلمان قدرتي جهاني را به ارمغان مي آورد. به همين سبب لنين درصدد نگارش برنامه اي پنج ماده اي در جهت ارائه ي محصولات طبيعي متصرفات روس به آلماني ها بود.

 

نفرت از انگليسي ها

 

استالين در باب انگلستان با بياني سرد كه حكايت از نفرتي عميق داشت اين سخنان را بر زبان راند و به دوردست ها خيره شد:

- تنها نيرويي كه سد راه مبارزات ممالك مستعمره و نيمه مستعمره قرار دارد امپرياليزم انگليس است. تا به اكنون خون 59 انگليسي به گردن من است. اين ها را خود به دستان خويش كشته ام. اكنون نيز پولكوونيك استوكس نامي وجود دارد كه اگر به چنگم افتد لحظه اي در ريختن خونش درنگ نمي كنم.  

اين فرد را كه استالين اين گونه از وي ياد مي كرد، شخصا مي شناختم. با وي در سال 1911 در تهران زماني كه سردبير روزنامه ي "ايران نو" بودم آشنا گشتم. اين روزنامه، نخستين روزنامه به سبك مدرن بود كه در ايران منتشر مي گشت. در آن زمان سفارت روس به سبب مصاحبه اي كه با مورگان شوستر آمريكايي كه براي اصلاح امور مالي ايران آمده بود كرده و در روزنامه منتشر ساخته بودم خواهان اخراج من گشت. به همين دليل مطبوعات اكثر كشورها پي گير وضعيتم بودند. ازجمله خبرنگار ويژه ي نشريه ي "سيقل" پاريس كه به تهران آمده و گزارش مفصلي در باب "ايران نو" و من تهيه نمود. در آن زمان وزير امور خارجه ي ايران مرحوم حسين خان نواب كه از دوستان نزديكم شمرده مي شد به شرف من مهماني ترتيب داده بود. در اين ضيافت، نخست وزير اكنون ايران و دوست آن زمان سيد حسن تقي زاده، خبرنگار نشريه ي "تلميس" و استوكس، مسئول حربيه ي سفارت انگليس نيز دعوت داشتند. استوكس از مخالفين سرسخت حمايت روس ها از مرتجعين بود.

بعدها ديگر استوكس را نديدم. وي مشاور سياسي ژنرال شائتلوورتون فرمانده نيروهاي انگليس در آذربايجان، پس از پايان جنگ جهاني اول و پيروزي متفقين نيز بود. استوكسي كه استالين نام وي را بدين شدت و تنفر ياد مي كرد همين استوكس بود.

 

رقابت انگليس – روس

 

صحبت به سياست تعقيبي بلشويك ها در قبال دنياي شرق كشيده شده بود. استالين در حال صحبت از اين موضوع، به شدت سعي در ايجاد تمايز ميان رقابت انگليس – روس در زمان تزار و انگليس روس ( البته به تعبير وي انگليس – سووئت) در حال حاضر داشت و چنين مي گفت:

- در آن زمان دو نيروي جنايتكار در مقابل هم ايستاده بودند. اما اكنون . . .

زماني كه حدس زدم كه مي خواهد بگويد كه در مقابل يك استعمارگر نيرويي آزادي بخش ايستاده است. فرصت اتمام سخنش را نداده و گفتم:

- اكنون، دو آزادي بخش ايستاده اند. فقط خدا ما را از دست اين آزادي بخش ها حفظ كند، از شر دشمنان، خود برمي آييم.

 

خاطراتم در باب ايران

 

صحبت دگرباره در باب ايران بود. من در حال ذكر خاطراتم در باب انقلاب مشروطيت ايران بودم. گفتم:

- تخمينا در سال 1911 و بعد از تبعيد از ايران به استانبول قسمتي از اين خاطرات را در آنجا منتشر نموده ام. اما برخي نيز هنوز منتشر نگشته است.

استالين علاقه مند گشته و چنين گفت:

- در مسكو منتشر مي كنيم، براي ما اهميت فراواني دارد.

گفتم:

- نوشته ها همراهم نيست، در باكو جامانده اند.

گفت:

- محمدعلي اكنون به باكو برگشته و آن ها را بياورد.

گفتم:

- بماند براي بعد، بعد از ساكن شدن در مسكو نيز محمدعلي مي تواند به باكو برگشته و در صورت لزوم آن ها را بياورد. اين طور نيست؟

 

سلطان محمد فاتح

 

استالين مي گفت كه در باب موضوعي در حال تحقيق مي باشد كه حزب بلشويك به گردنش نهاده است و در زمان فراغت از كارهاي انقلاب و دولت مشغول نگارش "پايه هاي لنينيزم" مي باشد. از اين رو علاقه ي وافري به صحبت در باب مسائل ايدئولوژيك و تاريخي داشت.

روزي از من پرسيد:

- مامد سالطان كيست؟

- مامد سالطان؟ اين نام را كجا ديده ايد؟

به خارش نيامد.

بعدها فهميدم كه منظورش از مامد سالطان همان سلطان محمد فاتح مي باشد.

اثري خلاصه در باب سيستم حكومتي سلطان محمد فاتح به قلم پرسوئتوف وجود داشت كه براي ايدئولوگ ديكتاتوري كمونيسم و از برپاكنندگان اين سيستم يعني ايوان قروزني نگاشته شده بود. ايدئولوگ مشهور سوسيال-دموكرات هاي روس، پلخانوف در كتاب تاريخ روس خود از اين اثر اقتباس كرده اما نام آن را مامد سالطان درج كرده بود. مامد سالطاني كه استالين خواستار شناختنش بود همين سلطان محمد فاتح بود.

 

ايوان مدهش يك ايده آل است

 

ايوان مدهش سيمايي نمونه و ريشه دوانده در جهان بيني استالين بود. به نظر وي تنها از طريق ترور بود كه مي شد حكومت كرد و خشونت مؤثرترين سلاح در دستان يك دولت است. در نگاه وي حفظ يكپارچگي نيروهاي مركزگريز تنها با تعليمات ايوان امكان پذير بود. چراكه به نظر ايوان، نيروي كانوني توسعه ي تاريخي مردم نيست بلكه اقليت هاي انقلابي مي باشد كه در اين راه و براي رسيدن به مقصود با نقشه اي مشخص و معين مردم را مجبور به انقلاب مي كنند. هيچ انقلابي از اين قاعده مستثني نيست. من مخالفت خود با سيستم ترور را ابراز نموده و مثال هايي از انقلاب فرانسه را بيان كردم.

استالين كمي آرام شد و گفت:

- نه، اشتباه مي كنيد، ترور جمعي نقش مهمي در تاريخ دارد. طبيعتا ما بلشويك ها ترور شخصي را قبول نمي كنيم. اصلا فايده اي ندارد. اما ترور جمعي را قبول كرده و به مرحله ي اجرا درمي آوريم. بي شك در اين امر فايده هاي فراواني وجود دارد.

سپس چنين ادامه داد:

- طبيعتا از مرگ يك نفر سود چنداني حاصل نمي شود، اما تاثير مرگ گروهي و جمعي در جامعه بسيار مي باشد. ما آموزه هاي خويش را بصورت گروهي تعليم مي دهيم، اما اگر گروهي نيز سعي در سرپيچي و ناهماهنگي با آن ها داشته باشند به گونه اي گروهي مجازات خواهند شد.

 

نفرت از مفهوم دموكراسي

 

استالين در اثبات عدم اقناع توده ي مردم از طريق منطق و استدلال به ذكر خاطره اي از مناظرات خويش در تفليس با منشويكي بنام خومئريكي پرداخت و گفت:

- من از سوي كميته ي مركزي حزب كارگري سوسيال – دموكرات روسيه كه رياست آن را لنين بر عهده داشت فرستاده شده بودم. خومئريكي هم مسئول كميته ي تفليس حزب سوسيال – دموكرات بود. در برابر اعضا و مسئولين تشكيلات محلي تفليس كه اكثريتشان را كارگران تشكيل مي دادند به بيان نظرات خويش پرداختيم. مناظراتمان يك هفته به طول انجاميد. سرانجام لازم بود كه كميته ي محلي تفليس به قرار واحدي برسد. از اين رو نظرات من و خومئريكي به شورا گذاشته شد. قبل از جلسه ي شورا اعضاي حاضر خواهان خارج شدن من و خومئريكي از جلسه شدند. پس از مدتي دوباره جلسه آغاز گشت و من و خومئريكي را به داخل فراخوانده چنين گفتند:

- رفيق خومئريكي را خيلي دوست داريم، سال هاست با او همكاري كرده و بر ما رهبري مي كند. رفيق كوبا(استالين) نيز فرستاده ي كميته ي مركزي است و او را نيز بسيار دوست داريم. با رفقا صحبت كرده، بدين نتيجه رسيديم كه شما دو تن دگرباره در جلسه اي خصوصي به مذاكره پرداخته و به راه حل مشتركي كه نظر هر دويتان را دربرداشته باشد برسيد. ما نيز تابع آن نظر هستيم. رو به خومئريكي كرده و گفتم:

- اين هم دموكراسي تو!

در باب نفرت استالين از دموكراسي و علاقه ي وافر وي به ديكتاتوري اقليت انقلابي مثال ديگري را مي آوريم.

در اوايل انقلاب روسيه ايده آليزه كردن صفت پرولتاريا مد روز بود. بر پرولتاريا ظلم روا نيست، پرولتاريا هرچه كند بايد بدان تحمل داشت، اگر پرولتاريا اعتصاب كرد نبايد وي را به زور به كار واداشت و سخناني اين چنين از سوي سوسياليست ها به شدت تبليغ مي شد. حتي استالين در نخستين ديدارمان بر اين مهم تاكيد كرده و لفظ طبقه ي برگزيده را براي پرولتاريا به كار برده بود.

روزي در اثناي مبارزه عليه سفيدها، كارگران ساحلي بندر وولگا از خالي كردن يك كشتي باربري امتناع كرده بودند. فورا استالين 20 نفر از نخستين اعتصاب كنندگان را انتخاب و به گلوله بسته بود. بدين ترتيب ساير كارگران ترسيده بار كشتي را خالي كرده بودند. استالين اين خاطره ي خويش را با سربلندي و افتخاري هرچه تمام نقل مي كرد.

 

خلق اگر ببيند انقلاب مي شود

 

در حال خوردن غذا در سالن واگن بوديم كه قطار در ايستگاهي شلوغ براي مدتي توقف كرد. استالين خطاب به محمدعلي گفت:

- پرده ها را پايين بياور

محمد علي پرسيد:

- رفيق استالين، چرا؟

گفت:

- بيروني ها سفره مان را نبينند

محمدعلي:

- اگر ببينند چه مي شود؟

استالين گفت:

- گوش كن، مردمي كه در رنج و محروميت هستند اگر سفره ي رنگارنگ ما را ببينند انقلاب مي شود. مگر نمي داني؟

 

نفرتي عميق از تروتسكي

 

استالين هنگام بحث در باب موضوعاتي گوناگون چون جنگ داخلي موجود، كشمكش ها ميان انقلابيون، مناقشات منشويك ها و بلشويك ها و اشخاص تاثيرگذار در انقلاب از لنين با احترامي فراوان ياد مي كرد و هماره بر روس بودن او تاكيد داشت، اما در قبال تروتسكي كه نام وي آن روزها همرديف نام لنين بر سر زبان ها بود چنين مي گفت:

- وي به دليل يهودي بودن هرگز نخواهد توانست بر مسند قدرت تكيه زند. چراكه خلق دقت فراواني در باب رياست دولت دارد و به اصالت و نجابت شخص رهبر اهميت ويژه اي قائل است.

در اين ميان از استالين پرسيدم كه چرا لنين تاكيد فراواني در آوردن پسوند اوليانوف به همراه نام خود يعني لنين دارد؟(البته مشخص مي باشد كه اين عمل لنين جهت تاكيد بر روس بودن خود بود. )

كمي فكر كرد و گفت:

- سبب اين امر را نمي دانم.

لنين در نگاه استالين معلمي بزرگ و رهبري فرزانه بود و در قبال تمام اوامر وي هر چقدر هم سخت و دشوار بود با اشتياقي تمام سر تعظيم فرود مي آورد. روزي هنگامي كه جبهه ي ساريسين(بعدها استالينگراد) با مشكل مواجه گشته بود، تلگرامي از لنين به استالين مي آيد. لنين در آن تلگرام چنين گفته بود:

- به هر بهايي كه تمام شود ساريسين را بايد حفظ كني.

استالين تلگرام را چنين پاسخ داد:

- دستم نمي لرزد!

بعد هركه را كه ضعف از خود نشان مي داد فورا گلوله باران كرد و بدين صورت ساريسين را حفظ نمود.

اما از تروتسكي با لفظ منشويك سابق و به تحقير ياد مي كرد. به نظر استالين تروتسكي فردي طمطراق پرست، خودخواه، غيرصميمي، بي ارزش، دروغگو و پهلوان پنبه اي بيش نبود كه در لحظات آخر و پس از مدتها هواداري از منشويك ها با شنيدن مارش پيروزي به لنين ملحق شده بود. به نظر استالين تنها علت شكست ارتش سرخ در ورشو در سال 1919 بازي درآوردن هاي تروتسكي بود.

 

آنتي سئميتيزم

 

از سخنان و انتقادهاي تحقيرآميز استالين در باب تروتسكي بوي آشكاري از آنتي سئميتيزم مي آمد. روزي هنگامي كه قطار در يكي از ايستگاهها توقف كرده بود، استالين از بيرون آمد و با حالتي معماگونه خطاب به من گفت:

- رفيق رسولزاده، شما پرولتارياي قاشقار مي شناسيد؟

پاسخ دادم:

- آنجا پرولتاريا چه مي كند؟

گفت:

- آها . . .  فردي آمد و خود را نماينده ي پرولتارياي قاشقار معرفي كرد. گفتم از وجود چنين پرولتاريايي آگاه نيستم و ردش كردم.

 

احساسش در قبال اروپايي ها

 

استالين نقش چيچر در سياست خارجي را چندان جدي نمي گرفت و مي گفت:

- اروپايي هاي روباه ديپلمات هاي ساده ي ما را مي فريبند.

استالين كه به جز زبان هاي روسي و گرجي زبان ديگري بلد نبود و تنها يك بار و آن هم براي ديدن لنين راهي اروپا گشته و در آن جا نيز بسيار افسرده شده بود، در باب مدنيت اروپايي چونان اسلاويانوف ها انديشيده و مي گفت:

- مدنيت اروپايي رو به اضمحلال است. مدنيت اصيل و سالم را كمونيست هاي روس به ارمغان خواهند آورد. از اينجا نوري روشنايي بخش تمام دنيا را فرا خواهد گرفت.

امروز سخنان رايج روس ها در باب برتري مدنيت روس را از سخنان آن زمان استالين مي شد حدس زد. در نظر استالين روس ملتي غني و سرشار از مدنيت بود. كاپيتاليست هاي اروپايي پيشرفت خويش را يا بسان انگليس و فرانسه با استعمارگري و يا بسان آلمان با به حراج گذاشتن فرانسه ي مغلوب تامين كرده بودند. براي روسيه اي كه از لحاظ صنعتي بسيار عقب مانده تر از اين كشورها به حساب مي آمد، چاره اي جز استعمار داخلي وجود نداشت. نقشه ي پنج گانه ي لنين نيز در گام نخست، عظمي در صنعتي كردن سريع روسيه، سياستي مبتني بر تسريع توسعه ي صنعتي و جبران قرن ها عقب ماندگي اقتصادي بود. بدين منظور انقلاب كمونيستي روسيه به حمايت از مبارزات استقلال طلبانه ي ملل مستعمره و نيمه مستعمره در برابر كاپيتاليست هاي اروپايي پرداخت تا فرصت رهبري بر ايشان را بدست آورد.

 

مسئله ي ملل

 

يكي از مسائلي كه استالين با حرارت از آن ياد مي كرد، مسئله ي ملل بود. آيا كميساريياي ملل شدن استاليني كه در حزب بلشويك متخصص اين مسئله و نظريه پرداز آن بود، امري تصادفي به شمار مي رفت؟. . .

استالين كه به شدت تاكتيك منشويك ها در قبال مسئله ي ملل را رد مي كرد به نقد سيستم پيشنهادي منشويك مشهور "اوتتو باورين" در باب "مختاريت فرهنگي" در برابر "خودمختاري ارضي" پرداخت و گفت:

- قطعا خودمختاري فرهنگي به تنهايي كفايت نمي كند، قبل از هرچيز ملت ها بايد توان و اختيار اداره ي خويش را در محدوده ي معيني دارا باشند. از اين رو براي پاسخ به خواست هاي ملل غيرروس داخل در روسيه خودمختاري فرهنگي به تنهايي كفايت نمي كند و بايد خودمختاري ارضي نيز وجود داشته باشد. اطلاعيه منتشره از سوي حكومت كمونيستي شوروي در اين باب را نيز دليلي بر سخنان خويش آورد.

در قبال اين سخنان استالين چنين پاسخ دادم:

- اين نظر و پرينسيپ تنها در چارچوب اطلاعيه ي منتشره محصور مانده است و در عمل هيچ اقدامي براي فعليت بخشيدن بدان صورت نمي گيرد. اشغال آذربايجان از سوي ارتش سرخ و الحاق آن به شوروي مثالي عيني بر اين مدعاست.

استالين:

- در اصل، حق تعيين سرنوشتي كه به تمجيد از آن مي پردازيم، حق مطلقي نمي باشد، بلكه حقي تابع منافع انقلاب كارگري است.

گفتم:

- در اين صورت، احتمال و امكان دارد كه كاملترين پرينسيپ و نظريان نيز در ساحت عمل به نتايجي كاملا مخالف با اهداف خويش منتهي شوند.

اين صحبتمان با استالين مرا ياد مباحثاتمان در ماه مي 1917 در گردهمايي مسلمانان روسيه در مسكو انداخت. در آن جا من از نظريه ي تقسيم روسيه به جمهوري هاي خودمختار ارضي دفاع مي كردم و آقاي احمد سالكوف به دفاع از اعطاي خودمختاري فرهنگي به صورت محدود شده و تحت نظر حكومت دموكرات و مركزي روسيه مي پرداخت. اما در نهايت اكثريت شركت كنندگان در گردهمايي به لايحه ي خودمختاري ارضي پيشنهادي من كه از تز استقلاليتمان نشات مي گرفت راي مثبت دادند.

هنگام صحبت از احمد سالكوف، استالين چنين گفت:

- مقصودتتان سالكوف منشويك نيست؟ ما در آن زمان ها مشغول مقدمات انقلاب بوديم.

 

حادثه اي معما گونه

 

سفرمان مصادف با روزهاي روابط سرد ميان شوروي و تركيه بود. هيئتي از تركيه ي كماليست به مسكو فرستاده شده بود. در زمان حضور هيئت در مسكو امضاي مقاوله اي يك طرفه از سوي بكيرسام بعنوان وزير امور خارجه ي تركيه در فرانسه سبب رنجش كمونيست ها گشته بود. از اين رو روند فرستادن تجهيزات نظامي به تركيه متوقف شده بود. در گرماگرم مكاتبات ميان آنكارا و مسكو تمامي تلگرام هاي مكاتبه شده براي نظرخواهي نزد استالين فرستاده مي شد. برزوناوسكي هنگام نشان دادن اين تلگرام ها به استالين تعجيل در پاسخ را هماره گوشزد مي كرد و استالين چنين مي گفت:

- ضرري ندارد، منتظر مي مانند.

روزي در خلال مكاتبه ي اين تلگرام ها رئيس واگن، داويدوف نزد ما آمده و چنين گفت:

- رفيق استالين مي خواهد شما را به واگن ديگري منتقل نمايد، لطفا حاضر شويد.

در پاسخ پرشمان در باب ضرورت اين امر، داويدوف اظهار بي اطلاعي كرد. در هر صورت اين امر نشانه ي خوبي نبود. با ناراحتي وسايلمان را جمع كرده و در وضعيتي حاضر براي تغيير جايمان منتظر مانديم. اين خبر هنگام ظهر به ما رسيده بود. اما تا شب خبري نشد. شب را با ناراحتي سپري كرديم. صبح شد. داويدوف چندين بار آمد و رفت ولي چيزي نگفت. با خودمان مي گوييم كه خطر رفع شد اما علت اين امر را نمي فهميديم و مناسب هم نمي ديديم كه از برزوناوسكي يا استالين بپرسيم. نهايت انديشيدن در اين باب را رها كرده و به مشغول شدن با وضعيت حاضر پرداختيم. ترجيحا به تميز كردن كوپه از حشراتي كه مايه ي ناراحتي مان مي شد پرداختيم. بعدها از علت حادثه آگاه شديم. چنان كه در صفحات بعد اشاره مي شود، روزي در مسكو داويدوف كه با وي زير يك سقف زندگي مي كرديم چنين گفت:

- هنگام سفر مي خواستيم شما را به كوپه اي ديگر منتقل كنيم، اما بعد منصرف گشتيم. علتش را مي دانيد؟

چنين توضيح داد:

- روزي برزوناوسكي آمد و به استالين گفت:

- در باب حوادث تركيه تلگرام ها يكي پس از ديگري رد و بدل مي شود، رسولزاده هم در واگن دفتر خانه است، اين امر سبب از ميان رفتن وجه محرمانه بودن مكاتبات مي گردد.  

- از اين رو استالين به من دستور جابه جايي شما را داده بود. اما بعدا پرسيد:

- رسولزاده و دوستانش چگونه رفتار مي كنند؟

- گفتم: انسان هايي آرام و ساكت هستند، غذايشان را خورده به كوپه شان مي روند و كاري به امور ديگر ندارند. از اين رو استالين گفت:

- من آن ها را خوب مي شناسم، راحتشان بگذار، سرجايشان بمانند.

 

دو سال در مسكو

 

پانزده روز بود كه باكو را ترك گفته بوديم. اكنون در نزديكي هاي مسكو بوديم. در فكر اسكان بوده و مجهولات بسياري مقابلمان قرار داشت. استالين تا زمان پيدا كردن مكاني مناسب ماندنمان در واگن را مناسب ديد. از اين رو آشپز را نيز به همراه ما نگه داشتند. با مانوري واگن محل اسكانمان را از ريل خارج كرده و به راهي فرعي منتقل نمودند. سپس واگن و ما را به يكي از تعميرگاهها منتقل كرده و شب را آن جا سپري كرديم. صبح زود ضربات چكش ما را از خواب بيدار كرد. گويا واگن را تعمير مي كردند. سه روز در اين شرايط زندگي كرديم. روز چهارم برزوناوسكي داويدوف را فرستاده و ما را به خانه ي خويش فراخواند. در اين منزل كه داويدوف نيز در آن ساكن بود، اتاقي را به ما اختصاص دادند. اين امر كاري به سبك استالين بود، با مهمان كردنمان در منزل دفتردارش هم احترام خويش را نشان داده بود و هم تمامي حركاتمان را زير نظر داشت. زندان تحت نظر نيز همين مي باشد.

 

مسكوي زمان كمونيزم نظامي

 

بعد از مشخص گشتن اقامتگاهمان و انجام امور ضروري اسكان، برگه اي با عنوان دفتر كارگري به ما دادند. با اين برگه مي توانستيم از يكي از غذاخوري هاي عمومي سوپ تهيه نماييم. سوپ اين غذاخوري عمومي چندان تفاوتي با سوپي كه در زندان اوسوبي اوتدل به خوردمان مي دادند نداشت و همانند آن، چيزي شبيه آب گل آلود بود. براي گرفتن اين آب گل آلود هر روز ظهر در صف درازي منتظر مانده و بعد از گرفتن قاشق و بشقاب، آشپز حاضر در سر ديگ يك ملاغه از سوپ را در بشقابمان مي ريخت. براي وعده هاي ديگر نيز يا از بازار سياه و يا از مراكز ارزاق اقدام به تهيه ي مواد غذايي مورد نياز مي كرديم.

مسكو را براي بار اول در ماه مي 1917 ديده بودم. اين بار، بار دوم بود كه در مسكو بودم. در بار اول براي شركت در گرهمايي مسلمانان قفقاز كه نقش مهمي در تاريخ معاصر مسلمانان و ترك هاي قفقاز روسيه داشت راهي مسكو گشته بودم و به سبب مذاكرات پي در پي و كمبود وقت فرصت گردش در آن را نيافته بودم. اما اكنون زمان بسيار بود و ماندنم در مسكو را به صلاح ديده بودند. اكنون در پايتخت تزارهايي كه به نيايش در كليساي ارتدوكس نائل مي شدند، رهبران انقلاب كمونيزمي كه هر گونه دين و معبد را انكار مي كردند حكم مي راند. در هر گوشه ي شهر آن چه كه ابتدا به چشم مي خورد عكس اين رهبران انقلاب بود. در ميان اين عكس ها، عكس هاي لنين و تروتسكي بيش از همه به چشم مي خورد. در نشريات نيز اكثر مطالب، مقالات و خطابه ها به ملت، عائد اين دو شخص بود. پس از ايشان نام و عكس زينوويئف، كامئنئف، چيچئرين، رادئك، تومسكي، لوناچارسكي، اي اوففه و فرونزه بيش از همه در منظر عموم بود. اما كسي كه نامش هنوز بر سر زبان ها نبود و عكسي نيز از وي يافت نمي شد، استالين بود. هنوز جماعت، سردفتري حزب بلشويك، بازرسي كارگر – روستايي را نمي شناختند و كسي از وجود كميساريياي ملل اطلاعي نداشت. اما اين سه مؤسسه كه هنوز در اوايل انقلاب اهميت چنداني نداشت با الگوبرداري از تعاليم ايوان مهمترين نقش را در حذف ساير انقلابيون به رهبري استالين بازي كردند. استاليني كه در اواخر عمر خود با مشاهده ي حضور تعاليمش در زندگاني مردم ذوق فراواني گرفت، در آن روزها در سايه بودن را براي بدست گيري حكومت پس از لنين ضروري به حساب مي آورد.

 

صورتش هم زشت است

 

روزي در كوچه هاي مسكو قدم مي زدم كه به آشنايي قديمي برخوردم. اين فرد كارگر روشنفكري بنام پتربورژتس بود كه در سال 1904 در باكو با وي آشنا گشته بودم. وي سوسيال – دموكراتي عضو فراكسيون بلشويك در باكو بود و در ميان كارگران باكو به سبب خيرخواه و فداكار بودن نفوذ زيادي داشت. پتربوژتس از ديدنم بسيار خوشحال شد. فورا ما را به خانه ي خويش برده و به چايي مهمانمان كرد. از دستگيريم در باكو و بازجويي ام از سوي هيئتي به رياست پانكراتوف به تفصيل خبر داشت. اين تفصيلات را از فردي عضو همان هيئت كه به مسكو آمده بود شنيده بود. بنا به گفته هاي همان شخص، هيئت بازجويي طي گزارشي به مسكو خواستار اعدام من شده بودند، فقط طي تلگرامي از مسكو با مضمون "تا زمان آمدن رفيق استالين صبر كنيد" دست نگه داشته بودند.

سپس پتر بورژست به تحليل وضعيت ايجاد شده پس از انقلاب پرداخت. بنا به گفته هاي وي، لنين براي آگاه شدن از وضعيت انقلاب و مردم به غير از هيئت مؤسس حزب از دوستان مورد اعتماد و قديمي خويش بهره مي جست. پتربوژتس نيز در ميان اين چشمان لنين بود كه وظيفه ي مشاهده ي وقايع و اطلاع آن به لنين را بر عهده داشتند. بنا به گفته ي خود پتربوژتس وي دائما لزوم تغيير صورت نظامي رژيم كمونيستي را به لنين گوشزد مي كرد و مي گفت:

- فردي برآمده و خطاب به اعتصاب كنندگان مي گويد، شما را به وضعيت قبل از انقلاب بازميگردانيم به شرطي كه دست از اعتصاب برداريد. مردم نيز اين سخن وي را احترامي بزرگ مي شمردند. اين احوال حاكم شده بر ملت بود. اين سخنان را به لنين مي رساندم. سپس پتربوژتس در قبال اين اتفاقات نااميد شده و در پاسخ جواناني كه مي پرسيدند چه بايد كرد؟مي گفت:

- پلخانوف بايد بازگردد. (پلخانوف رهبر شناخته شده ي منشويك ها)

پتربوژتس از احوال اوليه ي انقلاب در باكو خبر داشت از اين رو از اتفااقات اخير روي داده در آن جويا شد و ما نيز به تفصيل به وي پاسخ داديم. تا اين كه سر صحبت در باب استالين باز شد. پتربورژتس گفت:

- انقلابي اي خوش نيت نبود. براي او ايده آل چندان اهميتي نداشت و حاكميت در مرتبه ي نخست بود. او بيشتر علاقه به استناد به تروريست هاي قهرمان باز داشت تا سوسياليست هاي ايده آليست. افرادي همچون وي انقلاب بلشويكي را منحرف كرده اند. خواهيد ديد، وي بلايي بر سر طبقه ي كارگر خواهد شد. شما نمي دانيد كه چه فرد جاه پرست، قدرت خواه و ترسناكي است. به همين دليل است كه اطراف او را در قفقاز افراد خشونت گرا پر كرده بودند. از نظر استالين هر كس كه كاركردن با بمب را بلد نبود انقلابي به شمار نمي رفت.

وقتي ما به عدم علاقه ي استالين به شهرت و تواضع در زندگي اش اشاره كرديم و دليل آن را نبود عكسي از وي در ميدان هاي مختلف شهر بيان نموديم، دستش را بر سرش گذاشت و گفت:

- اه؟. . .  بخاطر آن كه صورتش هم زشت است.

 

ذوق حاصل از يك جفت كفش

 

در پاييز به مسكو آمده بوديم و براي زمستان تدارك مناسب را نديده بوديم. از هنگام سرگرداني در كوههاي آذربايجان كفش مانندي نازك به نام چوشت به پا داشتم و مي شد گفت پاهايم لخت بودند. روزها سپري مي شد و هوا رو به سردي مي گذارد. روزهاي سرد مسكو نزديك بود. در روزهاي شدت حكمراني كمونيزم نظامي يافتن يك جفت كفش نيز غيرممكن بود. براي يك جفت كفش مراجعت كرده و خواهش و تمنا كردن لحظه اي نيز به مخيله ام خطور نمي كرد. به جاي تن دادن به چنين ذلتي منتظر مانده و در شرايط پيش آمده كارهاي مناسب را انجام مي دادم. مؤسسه اي مدني بنام "موزه ي روميانسئو" در محله ي محل اسكانمان واقع بود. در اين موزه كتابخانه اي وجود داشت. قرار بر رفتن به اين كتابخانه گرفتم و به تحقيق در باب تاريخ آذربايجان و موضوعات ديگر پرداختم.

زمستان با برف سنگين و هواي سردش آمد. با چوشت(كفش تابستاني) رفتن به كتابخانه روز به روز مشكل مي شد. ابتدا براي حل اين مشكل از جورابي پشمي استفاده كردم. اما بعد خانم برزوناوسكي چكمه مانندي بنام "والئنكا" در اختيارم گذاشت كه تا مدتي به پا داشتم. اما با آب شدن برف ها ديگر امكان پوشيدن والئنكا نيز وجود نداشت. دوباره به چوشت(كفش تابستاني) و جوراب پشمي خويش پناه بردم، اما هر روز پس از بازگشت از كتابخانه و تحقيق، خشك كردن اين جوراب ها لازم بود.

به هر بهايي كه تمام شود، ديگر تهيه ي يك جفت كفش ضروري بود. مقداري پول به همراه داشتم، شايد با آن مي شد يك جفت كفش خريد. اما كفش را كجا بايد پيدا مي كردم؟كفش وجود نداشت. در اين ميان خبري مبني بر فرستاده شدن يك كشتي كفش از سوي كارگران آمريكايي براي كارگران روسي منتشر شد. چند روز بعد، از فروش اين كفش ها در بازار "سوخارووكا" آگاه شديم. با محمد علي به اميد خريد يك جفت از اين كفش ها راهي بازار شديم اما پولمان كفايت نكرد. مجبور به علاوه كردن مقداري اشياي قيمتي خود بوديم. در مسكوي آن زمان، نمك، نخ و سوزن شي قيمتي محسوب مي شد. شكر كه مقداري از اين اشياي قيمتي را داشتيم. نهايت با اضافه كردن اين اشيا قيمتي به پولمان توانستيم يك جفت كفش بخريم. در نهايت شادماني به خانه برمي گشتيم كه صداي محمد علي را كه كمي عقب تر از من حركت مي كرد شنيدم:

- اينجا را نگاه كن،  طوري راه مي رويم گويي كودكي عيدي گرفته است.

 

قطار خصوصي محمد علي

 

هشتمين گردهمايي حزب كمونيست در مسكو در آستانه ي برگزاري بود. بدين سبب از هرگوشه ي روسيه نمايندگاني به مركز حكومت آمده بودند. از قفقاز هم مشهورترين رهبران كمونيست آمده بودند. در اين ميان قيام كرونشات آغاز گشته و تاثير فراواني در جاي جاي كشور به جاي گذارد. اگرچه اين عصيان در مدت كوتاهي سركوب گشت اما لنين با درس گيري از آن تاكتيك اقتصادي "نئپ" را جايگزين تاكتيك كمونيزم نظامي كرد. نياز به دانستن تاثير اين حادثه در آذربايجان كه سرآغاز دوره اي جديد در تاريخ شوروي كمونيست گشته بود داشتيم. بدين سبب براي اتخاذ تصميمات مناسب و ترسيم خط حركتي صحيح جمع آوري اطلاعات بيشتر ضروري بود.

به محمد علي گفتم:

- يادت هست كه زمان ديدار با استالين در باب خاطرات انقلاب ايران صحبت كرديم و او از تو خواست كه سريعا به باكو برگشته آن ها را براي منتشر شدن به مسكو بياوري. من كا را به زمان ديگري موكول كردم. اكنون زمان مناسب فرارسيده است. اين روزها نمايندگان كنگره به باكو بازمي گردند. اگر راهي پيدا كنيم كه تو را همراه ايشان به باكو راهي سازيم، بد نمي شود. از وضعيت و اوضاع حاكم آگاه مي شويم.  

مسئله ي رفتن محمدعلي به باكو براي آوردن ماتريال هاي خاطرات انقلاب ايران را با برزوناوسكي در ميان گذاشتيم. او نيز علاقه مند گشته و بي توجه به تعطيلي روز يكشنبه، فورا با تلفن استالين را در جريان امور مي گذارد. استالين نيز فورا امر مي كند كه محمدعلي راهي شود. چون مدتي بعد، نمايندگان راهي خواهند شد، برزوناوسكي سريعا به تكميل مدارك و حاضرسازي برگه هاي لازم براي حركت پرداختند و پس از تكميلشان با اتومبيل كميسارييا راهي ايستگاه قطار مي شويم. دير كرده بوديم. قطار كه حامل نمايندگان ده دقيقه قبل حركت كرده بود. برزوناوسكي در نهايت غم و اندوه خطاب به رئيس ايستگاه چنين گفت:

- اكنون چه مي شود؟رفيق استالين امر كرده بود كه محمدعلي با اين قطار راهي شود.

رئيس ايستگاه:

- رفيق آزرده نگرديد. هنوز كه دير نيست، چاره اي دارد. قطار در ايستگاه دوم براي آب گيري نيم ساعت توقف خواهد كرد. با لوكوموتيوي خصوصي، يك واگن را اكنون راهي مي سازيم. رفيق مي تواند با آن برود و به قطار نمايندگان برسد.

برزوناوسكي:

- آفرين، رفيق رئيس!. . .

گفت و نفس عميقي كشيد.

ده دقيقه بعد قطار خصوصي محمدعلي به حركت درآمد و به دنبالش تلگرامي مبني بر منتظر ماندن قطار نمايندگان فرستاده شد. نمايندگان كنگره ي هشتم حزب كمونيست و رهبران بلشويكي چون اورجونيكيدزه، دكتر نريمان نريمانوف، قورخمازوف، ت. ميكائيلييان و . . .  بايد منتظر قطار خصوصي محمدعلي مساوات گرا مي ماندند. چرا كه بايد فرمان استالين اجرا مي شد!. . .

محمد علي رفت و پس از مدتي ماندن در باكو و آگاه شدن از امور و جمع آوري اطلاعات بازگشت، اما موضوع اصلي رفتنش كه همان آوردن خاطرات انقلاب ايران بود را نيافته و نتوانسته بود بياورد. در اصل هم تا ما يادآوري نمي كرديم كسي هم پي گير آن نبود.

 

عباسقلي از "بوتيركا" آزاد مي شود

 

از شعبه ي مركزي حزب كمونيست با برزوناوسكي تماس گرفته و گفتند كه دوست رسولزاده عباسقلي كاظم زاده دنبال وي مي گردد. فورا رفتيم و دوستمان را نزد خود آورديم. اكنون هر سه مان، من، محمدعلي و عباسقلي در يك اتاق زندگي مي كرديم. بنا به قول استالين قرار بود عباسقلي نيز همراه من راهي مسكو شود. اما در لحظات آخر منصرف شده بودند. كمونيست هاي محلي از وي نفرتي ويژه داشتند. در زمان مبارزات ايدئولوژيك تنها فردي كه هماره آن ها را شكست مي داد عباسقلي بود، از اين رو سعي در آزار و رنجاندن وي به طرق گوناگون داشتند. ابتدا عباسقلي را به زندان مخصوص جنايتكاران در مسكو فرستاده بودند، سپس وي را زندان به زندان تبعيد كرده نهايت روانه ي زندان مشهور بوتيركا در ميدان لوبيانكاي مسكو كرده بودند. پس از پايان مدت حبس او را آزاد كرده و به كوچه انداخته بودند.

بايد براي عباسقلي كاري دست و پا مي كرديم. به همين سبب دگربار با راهنمايي برزوناوسكي نزد استالين رفتيم. در آن زمان وي دبير كميساريياي ملل بود. در دفتر ناظر كميساريياي ملل با وي ديدار كرديم. وي نيز عباسقلي را مامور تجهيزات ساختمان جديد و در حال ساخت كميسارييا نمود و به برزوناوسكي جهت فراهم نمودن مقدمات كار امر نمود.

 

مي توانم به تركيه بروم؟

 

در اثناي ديدار با استالين در باب خواست عباسقلي، استالين چنين گفت:

- روزگار چگونه مي گذرد؟به چه مي انديشيد؟چه مي كنيد؟

گفتم:

- با مشغول شدن به كارهاي روزمره و جزئي گذران زندگي مي كنيم.

گفت:

- زندگي نيز عبارت از همين امور جزئي است، در هر حال پرسپكتيوي نيز داريد.

گفتم:

- تا زماني كه در مسكو هستم از پرسپكتيو خبري نيست.

گفت:

- شايد به تركيه برويد؟

كمي تامل كرده و گفتم:

- بلي، با تركيه اكنون در تفاهم كامل هستيد، از اين رو شايد براي رفتنم به تركيه مانعي وجود ندارد. اگر اجازه دهيد از اين فرصت با ممنونيت تمام استفاده مي كنم، چه مي گوئيد؟

استالين فورا برخاست و در حالي كه دست به سبيل هايش مي كشيد در اتاق شروع به راه رفتن كرد و گفت:

- از اين تصميم بگذريد.

گفتم:

- تصميمي در ميان نبود، اين فكر را هم اكنون خود شما به من تلقين كرديد.

گفت:

- در اين صورت هم، تصور كنيد كه نگفته ام.

مسئله روشن بود. زماني كه شوروي به انديشه هاي مخالف مرحمت نشان داد و استالين درخواست وئرينچئنكويا از سران مخالف در اكراين را مبني بر مهاجرت به خارج پذيرفت، وي پس از خروج از كشور به بدگوئي از سران رژيم كمونيستي پرداخت حال آن كه قول بر قبول تدبير كمونيست ها در باب اكراين را داده بود. استالين نمي خواست دگرباره تن به چنين احتمالي دهد و حادثه اي شبيه آن را تجربه نمايد.

 

خانه ي جديد، مشغله ي جديد

 

بوسيله ي عباسقلي دو اتاق بعنوان منزل در اداره ي كميساريياي ملل واقع در بلوار يئرئچيستنكي به ما اختصاص داده شد. در اين ميان از سوي عصمتي مدير انستيتوي زبان هاي شرق كه از آشنايان و روشنفكران تاتار بود بعنوان معلم زبان هاي فارسي و روسي در اين انستيتو تعيين شدم. در مدت كمي با شرق شناسان اين مؤسسه ارتباطي نزديك پيدا كردم. روزي يكي از اين شرق شناسان كه در خواندن متون ادبي به وي كمك كرده بودم، چنين گفت:

- بدون اينكه از شما بپرسم، كاري انجام داده ام، براي شما بن آكادميكي تامين كرده ام.

براي كل انستيتو دو بن آكادمييايي (بن تامين ارزاق اساتيد) وجود داشت. در هيئتي كه بن ها را اختصاص مي دادند، دوست پروفسورم از اعضاي بانفوذ بود. در انستيتوي ما براي اين دو بن، ده نفر نامزد بودند، دوستم موفق به اختصاص يكي از اين بن ها براي من شده بود. در زماني كه انقلاب كمونيستي هر گوشه ي كشور را به قحطي كشانده بود، تهيه ي بن ارزاق كه شامل آرد سفيد، شكر، قهوه، گوشت، روغن، نان و . . .  بود حقيقتا محبتي شايان تقدير و نشانه اي بر دوستي حقيقي بود.

منزل جديد و مشغله هاي آن براي زندگاني در تبعيدمان شادي نو بخشيده بود. در نتيجه ي اجراي سياست جديد "نئپ" و افزايش رفت و آمد ميان شهرها ارتباطات در كشور راحت تر گشته بود. از اين رو، هم از نظر مادي و هم معنوي مي توانستيم نفسي راحت بكشيم.

 

رياست جمعيت شرق شناس ها

 

روزي سردفتر كميساريياي ملل، برايدو مرا به كميسارييا دعوت نمود. در موعد مقرر در اتاق استالين يكديگر را ملاقات نموديم. گويا كميساريياي ملل براي آشنايي بيشتر با ملل شرق تصميم به ايجاد جمعيتي علمي و تحقيقاتي گرفته بود. من را نيز بعنوان رئيس اين جمعيت كه شامل بر شرق شناسان مشهور و افراد با نفوذ در ميان ملل ساكن در روسيه بود گمارده بودند. از تكليفشان تشكر نموده و امتناع خويش را از قبول اين سمت ابراز نمودم. برايدو گفت:

- به چه علت؟

گفتم:

- اگرچه به دليل مبارزاتمان، مطالعاتي داشته ام، اما بدليل شناخت خويش، خود را در جايگاهي نمي بينم كه مؤسسه اي علمي كه شرق شناسان مشهور در آن اشتراك دارند رياست نمايم.

برايدو اصرار كرد و گفت:

- اين، تواضعي بيهوده است.

گفتم:

- نه، حقيقت است، تكليف شما الطفاتي اغراق گونه است.

برايدو دوباره اصرار كرد و تلاش نمود كه علامه بودن من را به من ثابت كند و من نيز تلاش در اثبات علامه نبودنم كردم. تا اينكه قويترين سلاحش را به كار گرفت و گفت:

- رفيق استالين، شخصا اين درخواست را از شما دارند.

من هم گفتم:

- از رفيق استالين تشكر كنيد و عذر مرا از قبول اين سمت بديشان برسانيد.

برايدو باز اصرار كرد و نفوذ استالين را گوشزد نمود. ديدم كه مسئله شكلي جدي به خود مي گيرد. تاكتيكم را عوض كرده گفتم:

- من بي ادبي رياست بر مؤسسه اي كه شرق شناسان مشهور جهان در آن اشتراك دارند را به گردن نمي گيرم ولي قبول مي كنم كه مانند عضوي عادي در ان اشتراك داشته باشم.

برايدو خوشحال از اين به راه آمدنم با چهره اي خندان گفت:

- بسيار خوب، عضو شويد.

گفتم:

- اما عضو شدنم شرطي دارد.

- شرطتان چيست؟

- بايد يك بار با دقت به مطالعه ي نظامنامه ي مؤسسه بپردازم .

- چه نيازي به مطالعه ي نظامنامه ي مؤسسه داريد؟

گفتم:

- مطالعه ي نظامنامه ي مؤسسه اي كه مي خواهيد در آن عضو شويد براي هر فردي كاري بس نرمال است.

گفت:

- تنها يك نسخه از نظامنامه را داريم.  

گفتم:

- براي كميسارييايي بدين هئيبت، يقينا تكثير آن كار دشواري نيست.

بسيار خوب گفت و جدا شديم.

چند روز بعد نظامنامه به دستم رسيد، آن را مطالعه كردم. در يكي از بندها به ضرورت تعلق 51 درصد اعضا به حزب بلشويك اشاره شده بود. نفسي راحت كشيدم و تصميم نهايي خويش را براي برايدو بيان كردم:

- من عضو مؤسسه ي شرق شناسي نمي شوم. چرا كه اين جمعيت، نه جمعيتي علمي بلكه جمعيتي سياسي است.

 

پروفسوري دانشگاه كمونيستي ملل شرق

 

پس از يك هفته از پيشنهاد برايدو، هيئتي شامل سه جوان به منزلمان در بلوار پئرئچيستينسكي آمدند. اين هيئت، هيئتي خصوصي شامل سه دانشجوي دانشگاه تازه تاسيس كمونيستي ملل شرق بودند. اين دانشگاه به منظور گسترش كمونيزم در ميان ملل شرق و پرورش پروپاگانديست هايي در راستاي اين امر بنيان نهاده شده بود. از سه نفر عضو هيئت، يكي اهل باكو، يكي اهل گنجه، يكي هم اهل تبريز بود. گويي كل آذربايجان به ديدنم آمده بودند. با دقت و اهميت فراوان به سخنان هموطنان جوانم گوش دادم. يكي از ايشان سبب آمدنشان را توضيح داد و گفت:

- در دانشگاهمان كرسي درس حركات انقلابي در ملل شرق خالي است. براي تدريس آن به دنبال استادي صلاحيت دار هستند. با دوستان بدين نتيجه رسيديم كه براي استادي اين درس شخص مناسب تري از شما وجود ندارد. اميدواريم لطف تدريس اين درس را از ما دريغ نكنيد.

- جوانان، از آمدنتان بسيار خوشحالم. باور كنيد كه بسيار متاسف هستم كه بايد به نمايندگاني اهل سه مركز مهم آذربايجان پاسخ منفي بدهم.

- چرا قبول نمي كنيد؟ نمي شود دوستان، ناراحت نشويد، حقيقتا نمي شود!

- چرا نمي شود؟

- نمي شود، چون بايد ميان دانشجو و استاد صميميتي وجود داشته باشد. شماها سخنان مرا به شرط و شروط قبول كرده و نزد خود مي گوييد كه عجبا اين مساوات گرا حوادث را صحيح توضيح مي دهد؟من هم نزد خود مي گويم كه عجبا اين كمونيست ها سخنان مرا با اعتماد گوش كرده و فرا مي گيرند؟نه من استادي مناسب براي شما و نه شما دانشجويي مناسب براي من هستيد.

 

استقبال از هيئتي از افغانستان

 

در منزلمان زده مي شود. بفرمائيد گفته به داخل فرا مي خوانم. فرد ناشناسي وارد شده مي گويد:

- من از ماموران وزارت امور خارجه هستم. به توصيه ي استالين، رفيق چيچر مرا نزد شما فرستاده است.

- خير باشد، چه شده است؟

- هيئتي از افغانستان مي آيد. براي استقبال از آن ها حكومت سووئت بايد خطابه اي به زبان فارسي منتشر نمايد. گويا كسي در مسكو بهتر از شما به زبان فارسي مسلط نيست. به همين منظور، رفيق استالين شما را به رفيق چيچر پيشنهاد كرده است. لطفا اين كار را به عهده بگيريد.

- متاسفانه نمي توانم! . . .

مامور وزارت امورخارجه ي شوروي در قبال اين پاسخ غيرمنتظره ي من خود را گم كرد. در حيرتي تمام از رد تكليف چيچر و استالين از سوي معلمي ساده در انستيتوي زبان هاي شرقي چنين گفت:

- چرا؟

پاسخ اين چرا را دادن بسي سخت تر از پاسخ چراهاي بازجوي جوانم در زندان اوسوبي – اوتدل باكو بود. من كه نمي توانستم وضعيت فعلي و سياسي خويش را براي اين مامور توضيح دهدم . . .

- گفتم: نمي توانم، اصلا امكان ندارد.

مامور اصرار كرده و دليل رد كردن مرا جويا مي شود.

- مي گويم:نمي خواهم در وضعيت مترجمي ساده نمايانده شوم.

نمي فهد. اصرار مي كند و مي گويد:

- استقبال از هيئتي كه از شرق مي آيد مايه ي سربلندي است. چرا از اين فرصت استفاده نمي كنيد؟

- مي گويم: مترجمي ساده بودن چه شرف و سربلندي دارد؟اگر من در ضيافت استقبال از هيئت افغان به گونه اي رسمي دعوت مي شدم و رفيق چيچر درخواست ترجمه ي سخنان خويش و هيئت را از من مي كرد مي شد بدان فكر كرد و مايه ي سربلندي دانست. طور ديگري امكان ندارد.

مامور گفت:

- بسيار خوب، براي عرض شنيده هايم مي روم، در باب مابقي فكر مي كنيم.

چند روز بعد در انستيتو بودم كه گفتند، كسي دنبال شما مي گردد. ديدم همان مامور وزارت امورخارجه به انستيتو آمده است.

گفت:

- دم در اتومبيلتان منتظر شماست. رفيق چيچر شما را به ضيافت استقبال از سفراي افغانستان دعوت كرده است. اكنون براي آشنايي قبلي با هيئت افغان با تني چند از ديگر دوستان بايد راهي ايستگاه قطار شويم. در آن لحظه حزني وجودم را فراگرفت. "در دام زبانم افتاده بودم!؟" بسيار ناراحت شدم. اما چاره اي نبود و سوار اتومبيل گشتم.

دو مامور ديگر نيز داخل ماشين بودند. ايشان پيوسته در باب برنامه ي استقبال صحبت كرده و سعي در فهماندن اين نكته به من داشتند كه من نيز بسان ساير كارگزاران حكومت سووئت و در درجه اي همانند ايشان به مهماني دعوت شده و مورد استقبال قرار خواهم گرفت. هم چنين رفيق چيچر در مهماني به گونه اي رسمي از من ترجمه ي سخنان افغان ها را خواهش خواهد كرد. براي مني كه اين سخنان را در سكوتي تمام گوش مي دادم، آن چه مايه ي ناراحتي و تشويش فكرم بود يافتن راهي براي گريز از اين دام بود.

ماشين ايستاد. به ايستگاه رسيده بوديم. بايد كمي منتظر مي مانديم. مسئول مراسم به من نزديك شد و خواهش كرد كه تمام سخنان استقبال از هيئت افغاني را عينا ترجمه نمايم. رو به ماموري كه اول با وي آشنا گشته بودم كرده و چنين گفتم:

- شرطمان اين نبود.

گفت: - چرا چنين مي كنيد؟

به هيچ وجه متوجه وضعيت نمي شد. سرانجام صبرم لبريز شد و به وي گفتم:

- مشكل هم اگر باشد، فرض كنيم رفيق چيچر بنا به دلايلي ناگوار مجبور به زندگي در شرايط مهاجرت و تبعيد گردد. در اين صورت وي نيز وظيفه ي مترجمي را قبول مي كرد؟

مامور خود را گم مي كند و مي گويد:

- اين چه سخني است؟ . . .

سپس با سرعت براي مشورت نزد ماموران ديگري كه آن طرف ايستگاه بودند حركت مي كند. ندايي از درونم چنين مي گويد:

- چرا ايستاده اي . . .  ؟

زود از ايستگاه خارج شده و سوار تراموايي كه در حال حركت بود مي شوم. بدين گونه از شرفي كه مرا تهديد مي كرد خلاص يافتم. تاخير يك ساعته ي قطار حامل سفراي افغان ماموران را از وضعيت مشكلي كه بدان گرفتار شده بودند مي رهاند و با متقاعد كردن يكي از معلمان انستيتوي زبان هاي شرق مسئله ي استقبال به گونه اي فيصله مي يابد. با آگاه شدن از اين موضوع ناراحتي من نيز كمي كم مي شود. فرداي آن روز دوستانم در انستيتو به دليل فرارم از اين خواسته و رها شدن از آن، مرا مورد تمجيد قرار مي دهند.

 

 

جمعيت كمك به مسلمانان قحطي زده

 

در سال 1921 در سواحل رود ايديل(وولگا) قحطي وحشتناكي رخ داده بود. صحبت از وجود انسان هايي بود كه به نزديكان خويش نيز رحم ني كردند و انسان هاي بسياري كه براي تقسيم موادغذايي اسلحه به روي هم مي كشيدند. سخناني اين چنين در باب سفالت ناشي از گرسنگي دهان به دهان مي گشت. بر اثر اين قحطي كه نتيجه ي حوادث انقلاب و جنگ داخلي بود نزديك به بيست ميليون نفر جان خويش را از دست داد.

به منظور كمك به قحطي زدگان جمعيتي موسوم به "جمعيت كمك هاي عمومي به قحطي زدگان" از سوي شماري از خادمين اجتماعي در مسكو تشكيل شده بود. به دليل آن كه شمار زيادي از قحطي زدگان را مسلمانان ترك تشكيل مي دادند، گروهي از روشنفكران تاتار ساكن در مسكو به منظور تشكيل كميته اي با نام "جمعيت كمك به قحطي زدگان" به مقامات رسمي مراجعت كرده بودند. دفتردار لنين با خوش رويي از مراجعت نامه ي ايشان استقبال نموده بود اما ضرورت صحبت با استالين و جلب نظر وي در اين باب را بيان نموده بود. اما استالين در آن زمان در مسكو حضور نداشت و بايد تا زمان بازگشت و كسب اجازه از وي صبر مي كردند.

روشنفكران تاتار از اين خوش برخوردي دفتردار لنين به وجد آمده و طرح هاي خويش را براي كسب اعانه ها مي ريختند و مي گفتند:

- بنام مسلمانان كمونيست بيانيه هاي مختلفي منتشر نموده و به منظور كمك به قحطي زدگان مسلمان شفقت مسلمانان و حس كمك به برادران ديني شان تحريك خواهد شد. در نتيجه بي شك كمك هاي فراواني از هندوستان، مصر، تركيه، ايران، افغانستان و ديگر مسلمانان روانه ي قحطي زدگان مي شود. در اين صورت اندكي از درد و اضطراب برادرانمان كاسته خواهد شد.

روشنفكران مسلمان مسكو اين نيتشان را با من در ميان گذاشته و خواستار ملحق شدنم به ايشان شدند. حتي خواستار همراهي كردنشان در ديدار با استالين نيز گشتند.

بديشان گفتم:

- اين ها همگي خيالات خامي بيش نيست. نخست اينكه، پرينسيپ حاكم بر حكومت سووئت اجازه ي تشكيل جمعيتي با اين ماهيت را نمي دهد. ثانيا انترناسيوناليسم كمونيستي مخالف تشكيل جمعيت هايي كه ماهيتشان بر تمايز ديني و زباني استوار است مي باشد.

اما ايشان اين نظر من را قبول نكرده و مسئله را حل شده تلقي مي كردند كه تنها بازگشت استالين و ديداري فرماليته با وي براي شروع به كار باقي مانده بود. از اين رو اصرار بر حضور من در ديدار با استالين داشتند. (اين افراد كه در باب روابط من و استالين تصور اغراق گونه اي داشتند، اهميت ويژه اي به حضور من در هيئت مي دادند. )

در قبال اصرار ايشان چنين گفتم:

-  من به نتيجه ي مثبت رسيدن اين درخواست باور ندارم و از هم اكنون در محكوم به شكست بودن آن شك نمي كنم. اما شما اين بدبيني من را به خود نگيريد و مادامي كه كاري را آغاز كرده ايد در اتمام آن بكوشيد. من نيز قول مي دهم اگر اين فعاليت شما به نتيجه ي مورد نظر برسد در كمك به شما از هيچ امر و فعلي فروگذاري ننمايم و هر آن چه از دستم برمي آيد براي كمك به شما انجام دهم.

هيئت به ديدار استالين رفت و برگشت:

گفتم:

- چه شد؟

گفتند:

- چه مي خواستي بشود؟ عالي، استالين از ما به خوبي استقبال كرد. اصلا موردي براي بدبيني نبود. پيشنهادمان را بسيار مناسب و مفيد دانست. فقط گفت كه بايد يك بار هم از مسلمانان كمونيست نظرخواهي كند.

گفتم:

- مسلمانان كمونيست ممكن نبودن اين پيشنهاد را بيان خواهند كرد.

آن طور هم شد. هيئت كه براي گرفتن جواب قطعي نزد استالين رفته بود با اين پاسخ مواجه شده بود:

- با نهايت تاسف، مسلمانان كمونيست مخالف اين كار هستند.

 

آيا آذربايجان به آذربايجان الحاق شدني است؟

 

محمد علي در كوچه با اورجونيكيدزه كه تازه از باكو رسيده بود مواجه گشته بود. اورجونيكيدزه به وي گفته بود كه استالين خواهان ملاقاتمان در كرملين مي باشد.

اورجونيكيدزه از قهرمانان بلشويك قفقاز بودو دوست قديمي استالين به شمار مي رفت. وي در الحاق قفقاز به حكومت سووئت نقش مهمي را بازي كرده بود. در دوره ي پس از انقلاب نيز پست مهمي را در يكي از كميساريياها بر عهده داشت. او از افرادي بود كه استالين وي را بسيار دوست داشته و همواره از او تقدير مي كرد. با محمدعلي در زمان قبل از انقلاب و در سير مبارزه عليه چاريزم آشنا شده بودند. زماني محمدعلي وي را كه تحت تعقيب پليس تزار بود براي مدتي در مكاني امن پنهان كرده بود. وي با محمدعلي به گونه اي صميمي صحبت مي كرد، از اين رو دعوت وي و استالين به كرملين را قبول كرديم. در روز مقرر نزديكي هاي ظهر مقابل در ورودي كرملين بوديم. كارت شناسايي مان را به نگهبان دم در نشان داديم و مقصود از آمدنمان را بيان داشتيم. با ترديد نگاهي به سر و وضعمان انداخت، جسارت هم نمي كردكه به داخل زنگ بزند. كه مي داند كه به چه مي انديشيد؟ در اين اثنا كامو كه وي را از استامبول مي شناختم پيدا شد.

كامو را در سال 1911 در استامبول هنگامي كه حيات تبعيد خويش را مي گذراندم ديده بودم. روزي از پاريس آمده و توصيه نامه اي از يكي از انقلابيون گرجي كه در زمان انقلاب مشروطه ي ايران با وي در ارتباط بودم را آورده بود. به همراهش اسكناس هاي غارت شده توسط استالين در ميدان ائريوان تفليس به ارزشي معادل 100 مانات بود كه مي خواست آن ها را خرد كند. به وي پيشنهاد كردم كه سري به صراف هاي واقع در "سيركه چي" بزند. رفت و توانست اسكناس ها را خرد كند. نيتش دو روز ماندن در استامبول و سپس گذر به قفقاز بود. مي خاست كه در نزديكي هاي مرز تركيه ساكن شده و چندين عمليات تروريستي عليه تزاريسم ترتيب دهد.

صبح روز بعد خبر دستگيري عضو گروهكي بلغاري را در روزنامه ها خواندم. از روي عكس روزنامه حدس زدم كه فرد دستگير شده همان كاموي ماست. فورا نزد هموطنم پروفسور علي بيگ حسين زاده در مركز حزب اتحاد و ترقي رفته و مسئله را با وي در ميان گذاشتم و گفتم:

- بلغاري دستگير شده ارتباطي با گروهك هاي بلغار ندارد، وي از تزاريسم روس پنهان گشته و به تشكيلاتي مخفي منسوب است. از شما مي خواهم كه در اين باب وساطت كنيد.

دو روز بعد كاموي ما آمد. وي را روزها به زندان انداخته و شب ها براي بازجويي به هتل مي آوردند. در كل رفتار بسيار خوبي با وي داشتند. كنسولخانه ي روس نيز دائما وي را طلب مي كرد. اما ترك ها اين خواست روس ها را رد كرده و وي را آزاد كرده بودند و از او خواسته شده بود كه فورا تركيه را ترك كند. او اكنون بسيار خوشحال شده و سپاسگذاري مي كرد، اما خواسته ي ديگري را نيز مطرح كرد و گفت:

- اگر امكان دارد پادرمياني كرده و بمب هاي مرا پس بگيريد.

گفتم:

- اين ديگر سخت است، بمب را به گونه اي مي تواني پيدا كني، اكنون براي بدتر نكردن وضعيت حكومت زود از اينجا برو.

اكنون همان كامو در مقابل ساختمان كرملين نگهباني مي كرد. كامو فورا تلفن را برداشت و پس از كسب اجازه از داخل تا اتاق استالين ما را مشايعت كرد. استالين در اتاق غذاخوري به استقبالمان آمد. اورجونيكيدزه نيز در آنجا بود. روي ميز نان سفيد و شراب گرجي كه خيلي وقت مي شد نديده بودم و هيچ كجا پيدا نمي شد قرار داشت. استالين هم مي خورد و هم سخن مي گفت. رشته ي صحبت در دست وي بود. خطاب به ما گفت:

- مدت كمي در آذربايجان جكومت كرديد. اما تاثير عميقي بر جاي گذارده ايد. هنوز با ابن تاثير در مبارزه ايم. براي زدودن انديشه اي كه تمثيل گرش بوديد زمان و مجاهدت فراواني نياز است. روح روشنفكرانتان با ملي گرايي در آميخته است. به نظر شما اصلي ترين عامل ظهور ملي گرايي چيست؟

گفتم:

- ملي گرايي، امري جز دفاع از هويت و بودن جمعي انسان ها نيست. چنان كه دفاع از خود در افراد، خصلتي طبيعي است، دفاع از ويژگي هاي ملي نيز ريشه در طبيعت آدمي دارد.

استالين گفت:

- نه، مسئله واضح تر از اين هاست. ملي گرايي، تنها ابزاري در دست روشنفكران محلي براي پي گيري منافع شخصي شان است.

در اين اثنا كالين (رئيس جمهور آن زمان حكومت شوروي) كه براي تلفن كردن به اتاق ديگري رفته بود پيدا شد.

استالين فورا به او گفت:

- رفيق كالين، آيا مي خواهيد كه آذربايجان را به آذربايجان ملحق نماييد؟!

او نيز بي درنگ به گونه اي سرد با تكان دادن دستش گفت:

- نه، نه، نمي خواهم.

به هرحال، اين ديالوگ، نشانگر بي اساس نبودن شايعاتي مبني بر تلاش شوروي براي الحاق آذربايجان ايران به شوروي بود كه آن روزها سر زبان ها مي گشت و در رده هاي بالاي حكومتي نيز موضوع صحبت دولتمردان بود.

 

عجب انساني است اين رسولزاده

 

پس از خوردن غذا براي نوشيدن چاي در گوشه اي نشستيم. استالين خطاب به من گفت:

- پيشنهاد برايدون را قبول نكرده ايد. چرا به جمعيت تحقيقاتي شرق نپيوستيد؟

گفتم:

- آن جمعيت، نه جمعيتي علمي بلكه مكاني سياسي بود. اكثر اعضايش بايد كمونيست مي بودند.

گفت:

- اصلا، آن ماده شما را شامل نمي شد، بلكه ماده اي عليه پروفسورهاي مرتجع روس بود.

استكان اول خالي شده و در حال خوردن دومي بوديم كه استالين تكليف ديگري پيشنهاد نمود:

- در اداره ي كامئنيئو، جمعيتي تحقيقاتي در باب انقلاب وجود دارد. اين جمعيت براي نشر تحقيقاتش مجله اي نيز منتشر مي كند. اگر عضو شوراي سردبيري اين نشريه شويد براي خودتان نيز خوب است. شعبه ي ملل ترك در حكومت شوروي را بر عهده گرفته به بهانه ي آن راهي سفرهاي تحقيقاتي مي شويد. بدين واسطه نيز مي توانيد تفكر مساوات گرايانه ي خود را هرچه راحت تر تبليغ كنيد. نگاهي معنادار به صورتش انداختم كه نمي تواني ما را بفريبي و گفتم:

- از پيشنهادتان متشكرم، اما من فردي صادق با خويشتنم. نه خود و نه ديگران را نمي توانم بفريبم. در ظاهر عضو شوراي سردبيري نشريه شدن اما در باطن دنبال كارهاي ديگر بودن از من بر نمي آيد.

استالين با شنيدن اين جواب رو به اورجونيكيدزه كرد و گفت:

- عجب انساني است اين رسولزاده، ايده آليست بودن مانع وي مي شود. عاجز – عاجز نشست و برخاست مي كند اما درخواست و آرزويي بر زبان نمي راند.

 

حادثه اي حساس

 

پس از جدا شدن از استالين و خرج از اتاق در راهروي سالن با سلطان قلي يئف از كمونيست هاي تاتار مواجه گشتيم. سلطان قلي يئف را كه بعدها به جرم تمايلات ملي گرايانه به اعدام محكوم شد را از باكو مي شناختم. در مسكو نيز چندين بار يكديگر را ملاقات كرده بوديم. فردي داراي افكاري مخصوص به خود بود. وقتي ما را ديد گفت:

- شما اينجا چه مي كنيد؟آيا به شما پيشنهاد همكاري داده اند؟

گفتم:

- نه جانم، گويا شما حرفي براي گفتن داريد، بعدا صحبت مي كنيم.

و جدا شديم.

فرداي آن روز سلطان قلي يئف آمد. در شعبه هاي مختلف حزب خبري حساس پخش شده بود. سلطان قلي يئف كنجكاو گشته پرسيد:

- اين خبر درست است كه قرار است دكتر نريمانوف را از كار بركنار كرده و شما را به جاي وي بگذارند؟

- نه جانم، اين را از كجا مي گوييد؟

- در اتاق هاي كرملين اين گونه مي گويند.

- شما عقلتان را از دست داده ايد؟چرا گوش به اين شايعات مي دهيد؟چگونه مي شود كه به جاي نريمانوف، رسولزاده ي مساوات گرا را به كار گمارند؟

البته بايد بگويم كه اگر واقعا چنين شايعاتي دهان به دهان مي گشت، يقينا به گونه اي هدفمند پخش شده بود، اما سلطان قلي يئف به دليل ساده بودنش زود آن را باور كرده بود. در هر صورت فكر وجود ارتباطي ميان اين حادثه و شوخي ديروز استالين و كالين در باب اتحاد دو آذربايجان نيز از ذهنم بيرون نمي رفت.

 

ماجراي يك مقاله

 

روزهاي بحث در باب مسئله ي الفباي زبان در آذربايجان بود. روشنفكران به دو گروه تقسيم شده و هر يك به دفاع از تئز خويش مي پرداخت. گروهي خواستار جايگزين شدن حروف لاتين به جاي حروف عربي در نگارش زبان بودند و عده اي نيز به دفاع از حفظ حروف عربي و تنها ايجاد اصلاحاتي در آن به منظور رفع نقص موجود مي پرداختند. در آن زمان رياست بنياد معارف در آذربايجان را داداش بنيادزاده بر عهده داشت كه طرفدار تئز اصلاح حروف عربي بود. اين تئز با لحاظ شرايط و وضع آن زمان از سوي ملي گرايان ترك و ناسيوناليست هاي آذربايجان نيز حمايت مي شد. داداش بنيادزاده به هنگام آمدن به مسكو به ديدار من آمده و نظرم در باب مسئله ي الفبا را جويا شده از من خواسته بود كه نظراتم را به صورت لايحه اي نگاشته و در اختيار وي گذارم تا در آذربايجان به دفاع از آن بپردازد. من نيز نظراتم در اين باب را به صورت مقاله اي در نشريه ي كميساريياي ملل بنام “jizni nasionalnostey” منتشر نمودم.

به خاطر آن كه هدف پنهان و اصلي بلشويك ها در تلاش براي تغيير الفبا را مي دانستم ( چنان كه بعدها بدين هدف خويش جامه ي عمل پوشانده، ابتدا حروف لاتين و بعد حروف روسي را جايگزين حروف عربي نمودند) و بدليل آن كه ارتباط مدني ميان ملل ترك تماما قطع نشود، جانب نظر انقلابيون را گرفتم. اين نشريه كه مقاله را بي كم و كاست منتشر كرده بود در انتها چند جمله در مضمون آن كه اين سخنان تلاش در جهت پيشرفت كمونيزم مي باشد را سرخود و بدون اجازه ي من به مقاله اضافه نموده بود. طبيعتا خوانندگان آذربايجاني اين نشريه متعلق نبودن اين سخنان به من را به خوبي متوجه شده و هدف دار بودن اين عمل كمونيست ها را به خوبي درك مي كردند. اما باز هم شكايت من از نشريه و رفت و آمدهاي مكرر به دفتر آن جهت درج اعتراض نامه ي بنده در نشريه نيز به سرانجامي نرسيد.

 

پيشنهاد انور پاشا

 

زماني كه در زندان اوسوبي – اوتدل باكو محبوس بوديم، هر روز از خبرهاي جديدي مبني بر تلاش كمونيست ها براي تحريك ملل دنياي شرق در مقابل كاپيتاليست هاي غربي آگاه مي شديم. حتي از خطابه هاي صادره از سوي افراد مشهوري چون بركت الله در هندوستان، عبدالرشيد ابراهيم اف و موسي بيگي يئف در تاتارستان در دفاع از سخنان استالين براي تحريك دنياي اسلام خبردار مي شديم. اين بار محل گردهمايي ملل شرق در باكو بود. در گردهمايي به جز مسلمانان ترك داخل در مرزهاي روسيه، انقلابيوني از ساير نقاط جهان نيز شركت داشتند. اما نكته ي قابل توجه حضور انورپاشا در اين گردهمايي بود.

خبر استقبال مسلمانان از انور پاشا و روايت هاي مربوط بدان از ديوارهاي زنداني كه صدا نيز از آن عبور نمي كرد گذشته و به گوش ما نيز رسيد. صحبت از ازدحام عظيمي در اطراف ماشين انورپاشا بود كه مردم به دور ماشين گشته و مي پرسيدند:"پاشا، كي ما را مي رهاني؟"اگرچه در گردهمايي ملل شرق به انورپاشا اجازه ي سخنراني داده نشد و حتي از فعاليت هاي سياسي وي در گذشته به شدت انتقاد گرديد اما حاضرين در گردهمايي هنگام ورود وي به داخل سالن به پاخاسته و با تشويق هاي مكرر به عظمتي هرچه تمام از وي استقبال نمودند.

از آن جايي كه در اين مجال فرصت توضيح تفصيلي حضور انورپاشا در باكو پس از شكست هاي سال 1918 وجود ندارد، تنها به ذكر ديدارم با وي در مسكو و چرايي و چگونگي ارتباط انور با استالين مي پردازم.

بعد از ساكن شدن در مسكو از وجود دو نماينده ي ترك در مسكو آگاه گشتيم. يكي از ايشان سفير رسمي دولت تركيه بود و ديگري نماينده ي هيئتي بنام "ماموريت ترك" در واقع اين هيئت شعبه اي از حزب اتحادوترقي در مسكو بود كه جمال پاشا و انورپاشا از رهبران اين حزب، با عنوان "جمعيت انقلاب اسلامي" با هدف رهانيدن ملل مسلمان تاسيس نموده بودند.

با مرحوم انور پاشا در ساختمان "ماموريت ترك" ملاقات كرديم. وي را قبلا در استانبول، زماني كه در مقام وزير دفاع و فرماند كل بود ملاقات كرده بودم. آن زمان من رئيس هيئت نمايندگان آذربايجان بودم كه به همراه نمايندگاني از جمهوري هاي قفقاز شمالي، ارمنستان و گرجستان منتظر مذاكره و ملاقات نمايندگاني از كشورهاي اروپاي مركزي و سازمان ملل بوديم. مي دانستم كه وي يك انقلابي ايده آليست است كه روح رمانتيسم اسلامي تمام وجودش را فراگرفته است.

اين بار به وي در مسكوي سرخ بر مي خوردم. بواسطهي دوستي كه در هيئت "ماموريت ترك" وظيفه ي دفترداري را بر عهده داشت با انورپاشا ملاقات كردم. پاشا هدف جمعيتي كه تمثيل گرش بود را چنين بيان كرد:

- ما موافق بلشويك ها شديم تا با هدف استقلال ملت هاي محكوم مسلمان به فعاليت بپردازيم.

سپس نسخه اي از بيانيه ي اعلان موجوديتشان در برلين به همراه مجموعه مقالاتي با عموان "عروت الوسقي" را به من داد. سرمقاله ي اين مجموعه، نوشته اي از طرفدار مشهور اتحاد دنياي اسلام سيدجمال الدين افغاني بود. با نگاهي مختصر به كتاب متوجه شدم كه مفاهيم مطروحه در آن چندان مطابق با تفكر معاصر نبوده و تنها به بيان حديث هاي كليشه اي، آياتي از قرآن و استنباط هايي قديمي از اسلام بسنده گشته است.

پاشا توضيح داد: "براي رهانيدن ملت هاي مسلمان اسير از چنگال امپرياليست هاي اروپايي بايد تشكيلاتي حركت نمود و ميان تشكيلات هاي اسلام گرا، وجود هم رايي، ارتباط، همسويي و تبعيت از يك مركزيت الزامي مي باشد. "

به نظر پاشا اين مركزيت تشكيلات ايجاد شده توسط وي و دوستانش بود. پاشا خواشتار ملحق شدن حزب ما يعني مساوات نيز به اين جمعيت بود. اما اين پنين شرطي مي گذاشت كه:

- فرقه ي مساوات بايد تا مدتي از مخالفت عليه حكومت شوروي دست بردارد و از هرگونه قيام عليه كمونيست ها احتراز نمايد. چراكه در مقابل ارتش سرخ هيچ تواني ندارد و در نتيجه ي كوچكترين حركتي نابود گشته، تمامي آذربايجان از آن متضرر شده و ترك ها و مسلمانان از لبه ي تيغ مي گذرند.

پرسيدم:

- پاشا، مگر همين وضعيت بر مسلمانان هندوستان نيز حاكم نيست؟

پاسخ پاشا، پاسخ فردي هم جهت با سياست بلشويك ها در تحريك دنياي شرق و مسلمانان عليه كاپيتاليست هاي اروپايي به نفع حكومت كمونيست ها بود. از اين اين پاسخ كه به شدت دور از منطق و صميميت بود مرا قانع نكرد و گفتم:

- پاشا، هدف به خودي خود مقدس است. ملل شرق، از جمله ملت هاي مسلمان بايد آزاد و مستقل گردند. ما آذربايجاني ها و مساوات گراها انسان هايي هستيم كه در راه اين هدف مبارزه كرده و جان داده ايم. اما به نظر من در اينجا نكته اي قابل توجه وجود دارد. تصور شما از رهايي ملت هاي مسلمان و مستقل گشتن ايشان متفاوت با نگاه كمونيست هاي انترناسيوناليست است. مركز انترناسيوناليسم سوسياليسم مسكو است، چراكه اكنون مسكو مهمترين مركز مبارزه ي سوسياليست ها است. اگر قرار بر وجود چنين تشكيلاتي است بايد مركز آن در جايي ديگر مثلا در آنكارا باشد. در غير اين صورت، حركتي كه مركز آن در مسكوي سرخ باشد جنبشي نه در راه استقلال ملل مسلمان بلكه سلاحي در دستان كمونيست ها براي تامين منافع شان

 خواهد بود و روزي كه اين تشكيلات خواستار خروج از وضع موجود گردد از سوي كمونيست ها محكوم به نابودي خواهد شد.

پاشا رو به دفتردار كرد و يك بار ديگر در باب برنامه ي تشكيلات سر صحبت را با وي باز نمود و بدين گونه بحث را منحرف كرد. پس از مدتي خداحافظي كرده از هم جدا شديم.

 

سرانجام انور و جمال پاشا

 

پس از گذشت روزها، هفته ها و ماهها، ورود انورپاشا به تركستان، قرار گرفتن وي در مقام رهبري پارتيزان هاي ملي تركستان كه عليه بلشويك ها مبارزه مي كردند و بيرون راندن دسته هاي ارتش سرخ و نمايندگان مسكو كه براي مذاكره راهي تركستان گشته بودند چونان بمبي در تمام حكومت شوروي صدا كرد. اين خبر مايه ي تعجب همگان گشت علي الخصوص براي مني كه شرح ديدار خود با وي را در سطور فوق بيان نمودم. در حيرتي تمام فرو رفتم كه چه شد، انورپاشايي كه مساوات را به دليل مبارزه عليه بلشويك ها به باد انتقاد مي گرفت در اين مدت كوتاه به ماهيت دشمنانه ي ايشان پي برده و به مبارزه ي مسلحانه عليه ايشان دست يازيده است؟

بعدها فهميدم كه انورپاشا پيشنهاد همكاري را كه به من نموده بود با تشكيلات زيرزميني جمعيت اتحاد ملي در تركستان نيز در ميان گذاشته و رهبران اين جمعيت با وي همراه گشته بودند، در ضمن جمال پاشا از ياران نزديك انور نيز به دفاع از ايده ي وي برخاسته بود.

انورپاشا در آستانه ي بازگشت به مسكو براي مذاكره با دوستش جمال پاشا بود كه در 4 آگوست 1922 با پاياني انتحارگونه و در حالي كه قهرمانانه با شمشير عليه آتش گلوله در تركستان حمله ور گشته بود، بدرود حيات گفت.

خبر عصيان انورپاشا در تركستان عليه بلشويك ها را جمال پاشا در حالي كه از راه ايران در حال گذر به افغانستان بود شنيد. از اين رو اين حركت انور را با فرستادن نامه اي به نشريه ي "ايزوئستئويا" و با عنوان "رخنه اي در جبهه ي متحد عالم اسلام" به باد انتقاد گرفت. اما باز اين روي گرداني يار ديرين انور از وي سبب جلب اعتماد و اطمينان بلشويك ها به وي نشد و دو هفته پس از شهادت انور، در 21 ائيلول در يكي از كوچه هاي تفليس با گلوله اي كه از پشت شليك شد به قتل رسيد.

در اثناي مبارزه ي انورپاشا عليه بلشويك ها در تركستان، استالين مقاله اي در نشريه "پروادا" نگاشته و انور پاشا و قيام ملي گراهاي تركستان را به نام نوزادان امپرياليزم به باد انتقاد گرفت.

 

در باب آتاترك

 

هنگام صحبت در باب انقلابات ملل شرق بخصوص تركيه (در اثناي صحبت هايمان در قطار) از نظر استالين در باب آتاترك نيز آگاه شدم. به نظر وي بنا به قاعده اي عمومي، سياستمداراني كه استراتژي و ديپلماسي را با سخنان خويش رام مي كنند، قابليت تبديل شدن به دولتمرداني بزرگ را دارا نيستند، اما از نگاه استالين آتاترك استعداد و قابليت بدل شدن به دولتمردي بزرگ و انساني انقلابي را دارا بود. استالين كه در باب نظمي عمومي در عصر نوينمان مبني بر عدم كاميابي حكومت بدون وجود مجلس ملي كه تمثيل گر حقوقي سيستم اداره ي مملكت است، صحبت مي كرد در باب آتاترك چنين گفت:

- دوستان جوان آتاترك در موقعيت هاي مختلفي كه با مخالفت مجلس ملي مواجه مي شدند، بي صبري نموده و به آتاترك پيشنهاد تصرف مجلس را مي دادند. اما آتاترك بدين توصيه ها با احتياط برخورد نموده و از انجام آن خودداري مي كرد.

 

در روزهاي بحراني جنگ استقلال تركيه

 

روزهاي رسيدن يوناني ها به "اسكي شهر" و تهديد آنكارا بود. حاكميت مسكوي سرخ مي پنداشت كه روزهاي آخر حكومت مصطفي كمال به شماره افتاده است. استالين در ارگان كميساريياي ملل، نشريه ي "jizi nasionalnostey" كه خود رياست آن را بر عهده داشت مقاله اي با مضمون آماده سازي افكار عمومي تركيه اي ها براي سقوط آنكارا درج نمود. مقاله علت شكست تركيه را سياست مصطفي كمال در محوريت قرار دادن مسئله ي مليت و جدا نشدن از افكار شوونيستي و كوتاهي در تامين منافع طبقات زحمتكش بيان نموده و راه خلاص يافتن از وضعيت موجود را به روي كار آمدن افرادي ايده آليست و با اراده اي پولادين در صدر حاكميت تركيه مي دانست. در ضمن بارها به تكرار اهميت وجود ارتش انورپاشا در مرز قفقاز و تركيه كه آماده ي گذر از مرز بودند اشاره مي كرد. اما برخلاف خواست دروني حاكمان شوروي، به جاي سرنوشتي فلاكت بار، خورشيد پيروزي ترك ها با عظمتي هرچه تمام برآمد و نشريه هاي فرداي روز مغلوبيت خبر از پيروزي ارتش استقلال ترك و فراري دادن و ريختن اشغالگران در درياي "آراليق" دادند و هدف بعدي ارتش را "ازمير" بيان نمودند.

 

فرار از مسكو

 

دقيقا مصادف با اين روزها دوستانمان از باكو آمده، خبر از دوباره سازمان يافتن تشكيلات و جان يافتن دگرباره ي مساوات داده بودند. در ضمن، خواسته ي تشكيلات مبني بر خروج من از روسيه و شروع به فعاليت كردن بعنوان نماينده ي حركت ملي را بيان كردند. از سوي ديگر با ماندن در مسكو، وقتمان به بطالت گذشته و همواره بايد با مشكل تلاش استالين در جذب ما براي همكاري و عدم قبول پيشنهادهاي آن دست و پنجه نرم مي كرديم. چنان كه در سطور فوق و با ذكر برخي مثال ها نيز بيان شد ديگر تصور عدم كاميابي حكومت در كنترل وضعيت نيز از ميان رفته بود. يگانه چاره فرار بود. مسئله ي مهم آن روزهايمان فراهم كردن مقدمات فرار و به فعليت رساندن موفقيت آميز آن بود. از اين رو چنان وانمود كردم كه خواهان ماندن در مسكو و فعاليت در برخي از زمينه هاي مدني مي باشم. بدين گونه به نگارش مقاله اي براي مجموعه اي در حال نشر از سوي ادارهي پاوولويچين بنام "ووستوك" در باب حركت مزدكيسم در دوره ي ساساني پرداختم. محتواي مقاله در باب مزدك، پيامبري با افكار كمونيستي بود كه در زمان قباد، شاه ساساني ظهور كرده و با تعليمات خويش شاه را تحت تاثير قرار داده بود و بر اثر فعاليت هاي وي بود كه در آن دوران تمام دارايي ها عمومي و زنان اجتماعي تر گشته، مكتبي كمونيسم مانند بعنوان مذهب رسمي اعلان شد. بعدها با مداخله ي قاطعانه انوشيروان، طرفداران اين مذهب به قتل رسيده و خود مزدك اعدام گشته بود. به همراه اين مقاله كه بريا نشر داده بودم، تحقيقات خود در باب تاريخ آذربايجان را نيز پيش مي بردم و بدين مقصد براي مطالعه ي چندين نسخه ي خطي مربوط به تاريخ آذربايجان در كتابخانه ي آكادمي علوم لنينگراد از انستيتوي زبان هاي شرق تحت عنوان تعطيلات تابستاني مدت زماني مرخصي گرفتم. در لنينگراد در يكي از اتاق هاي خالي انستيتوي زبان هاي شرق، شعبه ي لنينگراد ساكن شده و طي ملاقات هايي متعدد با پروفسور مار، بارتولد و ديگر پروفسورهاي انستيتو به صحبت در باب موضوعات گوناگون در باب تاريخ اذربايجان مشغول شدم و بدين گونه توانستم نيت اصلي خويش از سفر به لنينگراد را پنهان نمايم. پشت پرده با همكاري دوستانمان بخصوص مرحوم موسي بيگي يئف شروع به فراهم كردن مقدمات فرار به فنلاند از راه خليج فين را نمودم. تاتارهاي مقيم لنينگراد در اين مورد تجربه ي مناسبي داشتند. قبل از من افرادي چون پروفسور صدري مقصودي آرسال و عبدالله تايماس از اين تجربه استفاده كرده بودند و با ورود به هئلسينقفورسا از جهنم سوويئت رهايي يافته بودند. فقط ايشان در فصل زمستان كه آب يخ بسته و پوشيده از برف بود فرار كرده بودند. اما اكنون زمان تعطيلي مدارس و آغاز فصل تابستان بود و بايد با قايق از خليج عبور مي كرديم. تمامي مشكل نيز يافتن قايقراني مطمئن بود. موسي بيگي يئف مرا به خانه اي متعلق به يك تاتار نزديك خليج فين برد. طبق قرار قبلي، قايقران ها بايد نيمه شب به اين منزل آمده و مرا با خود راهي مي كردند. در منزل به مسافري تاتار برخوردم. گويا وي از نمايندگان حاضر در گردهمايي مشهور مسلمانان در سال 1917 در مسكو بود. فورا مرا شناخت. با هيجاني وافر شروع به صحبت از پيروزي هايم در گردهمايي نمود. فورا موضوع را عوض كردم و به گونه اي به وي فهماندم كه اكنون زمان صحبت از خاطرات تاريخي نيست. قايقران ها در ساعت مقرر شده نيامدند. با خود گفتم حتما اتفاقي افتاده است و ناراحت شدم. فردا بايد از آن جا خارج شده و در جاي ديگري پنهان مي شديم. قايق ديگري كرايه كرديم. اين دفعه بايد به جاي منتظر شدن در منزل، در يكي از روستاهاي فيني نزديك خليج پنهان شده، نيمه شب زماني كه همه به خواب مي رفتند و بدون جلب توجه كسي به ساحل مي آمديم تا با قايقي كه در ميان نيزارها پنهان شده بود از طريق دريا و با گذر از خليج فين خود را به سواحل فنلاند مي رسانديم.

در ساعت تعيين شده در روستاي مشخص گشته بوديم. يك جوان و يك پيرمرد سالخورده ي فيني قايقران ما بودند. پيرمرد كمي روسي بلد بود اما مرد جوان تنها به فيني سخن مي گفت. سرنوشتمان در دستان اين دو مرد بود.

هنگام ورود به روستا با منظره اي تعجب برانگيز مواجه شدم. همسفرانم دختر و پسر بچه اي تاتار بودند. بنا به وظيفه ي انساني مسئوليت عبور دادن اين كودكان از خليج و رساندن ايشان به آغوش پدر و مادرشان در آن سوي ساحل به عهده من حواله شده بود. هرچند اگر قبلا از چنين موضوعي آگاه بودم، مسئوليت آن را بر عهده نمي گرفتم. نيمه شب با گذر از شن زارهاي ساحل به نيزار رسيديم. فيني ها قايقشان را از نيزار بيرون آوردند. به همراه دو كودك سوار قايق شديم و با خداحافظي از تاتارهايي كه به بدرقه مان آمده بودند، راهي دريا گشتيم. قايقران پير به من گوشزد كرد كه در طي مسير نبايد اصلا حرفي بزنيم و بايد بي سروصدا از دريا عبور كرد. در غير اين صورت صدايمان را نگهبانان مرز شنيده بي درنگ به سوي ما شليك خواهند كرد. شب حركتمان شبي باراني بود. مدت زمان زيادي منتظر مانده بودم تا شب هاي روشن شمال بگذرد و شب هاي روشنايي بخش اش فرا برسد. ديگر نمي توانستم منتظر بمانم. چراكه مدت مرخصي ام در حال اتمام بود و دير برگشتنم سبب ايجاد شبهه مي شد و تمام نقشه ام زير و رو مي گشت. بهمين خاطر عمدا اين شب باراني را برگزيدم. شب بعد از ساعت 12 از ساحل حركت نموده، تقريبا ساعت 7 صبح در نزديكي هاي سواحل فين بوديم. در اضطراب آن بوديم كه مبادا طوفاني برخلاف جهت حركتمان وزيده و دگرباره ما را به سواحل روس برگرداند. وقتي قايقمان به سواحل فين رسيد، سربازان مسلح فيني ما را دستگير كردند. در آن جا پس از 15 روز ماندن در فئرييوكي و يك ماه مهمان تاتارها در هئلسينكي بودن به آلمان رفته، از آن جا راهي پاريس و سپس استامبول گشتم. استامبول در آن زمان هنوز در اشغال نيروهاي متفقين بود. اما در عين حال شهر در اختيار نمايندگان نيروهاي ملي بوده، اداره ي پليس در اختيار حكومت بود. در استامبول فورا با دوستان گردهم آمده قرار بر انتشار نشريات ملي گرفتيم، سپس به استالين نامه اي كه متن آن در ذيل مي آيد نگاشتم:

 

نامه به استالين

 

استالين عزيز،

رهايي ام تاثير خوبي بر دوستانم گذاشته بود. طبيعتا حق با ايشان است. آيا بسيار كارگراني كه به دليل مساوات گرا بودن گلوله باران نشدند؟در اين شرايط رهبر حزب مذكور بودن و از مرگ رهايي يافتن حقيقتا نوعي معجزه بود. و اگر انصاف را رعايت كرده باشم، سبب اين معجزه شخص شما بوديد. چراكه دوستي قديمي مان را فراموش نكرده و مرا از زنداني بودن در باكو رهانيديد. مدت دو سالي كه در مسكو بودم از دوستي مان بهره مند شدم. اگر هم با محروميت هايي مواجه گشتم، محروميت هايي مختص همگان بود و تنها به من معطوف نمي شد. برعكس گاهي چنان مي شد كه از برخي از امتيازها نيز بهره مند مي شدم. بدين سبب از شما تشكر مي كنم. هنگام ترك مسكو نتوانستم شما را ببينم، چراكه قرار بر ترك مخفيانه ي روسيه گرفته بودم. اميدوارم كه اين حركت بنده را بي احترامي نسبت به خود نپنداريد. با لحاظ وجه منفي حركت خويش براي ترك روسيه، اجازه نخواستم. چرا كه اگر شما اجازه نمي داديد، هر شرايطي پيش مي آمد از قرار خويش مبني بر ترك روسيه دست بر مي داشتم. حال آن كه اين امر براي من امكان پذير نبود. چراكه اين كار منجر به رد خودم، تا ابد محكوم به فعاليت نكردنم و تنها مشاهده گر بي زباني در مقابل جريانات جاري در روسيه ماندنم مي شد.

نتايج حادثه هاي روي داده در روسيه ي اكنون چيزي جز حوادث رخ داده در صد سال گذشته نيست. بسان صد سال گذشته، روسيه، اكنون نيز در حال به زير سلطه بردن مستملكه هاست. بنا به حكم سرنوشت فرقه ي كمونيستي كه قدرت را در چنبره ي خويش گرفت، گام به گام از ايدئولوژي خود عقب نشسته و به تفكر امپرياليستي ديرين خود پشت گرم كرد. تفكر اكنون، سواي شعارهاي ايدئولوژيكي، تنها منافع زائيده از تمايلات جهانگيرانه را هدف قرار داده است. با تبديل ايدئولوژي رسمي حكومت از شوونيسم نجيب زادگان به حاكميت كارگران مسئله چندان تغييري نكرده و باز هم ملت هاي عقب مانده و دور مانده از توسعه، از مليت خويش محروم مانده و به آسيميله كردن مليت هاي ديگر منجر شده است.

وقتي با استناد به ادعاي طبقه ي كارگر محلي، اسلحه به دست، حكومت هاي ملي – دموكراتيك در قفقاز و تركستان را به اشغال درآورديد، دنباله رو سياست هاي امپرياليستي چاريزم سابق گشته و تنها با تامين منافع اقليت كارگر روس در منطقه، حق قانوني اكثريت اهالي ساكن را به گونه اي زشت ناديده گرفتيد. اعلان ديكتاتوري كارگران آذربايجان و تركستان چيزي جز اعلان ديكتاتوري روسيه نبودن بسان خورشيد آشكار است. سياست پئتروگراد سابق نيز چيزي جز اين نبود و خودمختاري ظاهري اين ولايات نيز حرفي براي گفتن ندارد. استقلال اكنون آذربايجان چندان تفاوتي با استقلال نخستين آذربايجان در دوره ي خوانين آذربايجان نداشت، تنها تفاوت در پروسه ي اشغال و نابودي اين استقلال ها بود. از آن جايي كه از مركزگرا بودن حزب بلشويك آگاه بودم، آفرينش نوعي امپرياليست مخصوص به آن را قبلا حدس زده و بيان نمودم و در وضعيت مشاهده گري بي اختيار، خود شاهد طي شدن اين روند در برابر چشمانم گشتم.

در عرض دو سالي كه در مسكو بودم، قطعا باور داشتم كه راه نجات ملل شرق خصوصا ملت هاي ترك تنها در دستان خودشان است و اين كه خود را بسان يك ملت بشناسند. بدين رو از منظري سرد به تلاش سيستمتان در نابودي باور يك ملت به خويش و تبديل اين درك ملي به انقلابي مد نظر شما نگاه مي كردم. اما اين تبديلي كه خواهان آن هستيد هرگز روي نخواهد داد. ملل شرق نه با اصول كمونيسم بلكه با حيات ملي خويش خواهان زندگي كردن هستند. و براي رسيدن به اين هدف با نيروهايي كه ايشان را به اسارت درآورده است مبارزه كرده و در اين مبارزه دنبال متحدين خويش مي گردند. زماني ايشان به اصول پيشنهادي ويلسون دل گرم كردند. اما شعارهاي شما بيشتر از آن جلب توجه كرده روي به شما آوردند. اما هئيهات، اصول ويلسون به معاده هاي ورسال، تريانون و سور منجر شد و شعارهاي شما سبب مستعمره گشتن دگرباره ي اكراين، تركستان و قفقاز گرديد. بهمين سبب وطنم آذربايجان در مبارزه عليه اشغال و اسارت شما به قدر مبارزه ي تركيه ي قهرمان عليه اشغالگرانش محق مي باشد.

با پايبندي به عقيده ي سياسي خويش خيرخواه شما باقي مانده و براي شخص شما احترامي ويژه قائل هستم. در نهايت، محبت شما را نسبت به خود هيچ گاه فراموش نكرده و آرزو مي كنم كه در فرصتي مناسب بتوانم محبت شما را جبران نمايم.

با احترام تمام: رسولزاده محمدامين

يانوار-1923

(اين نامه در تاريخ 1923/1/23 در شماره ي پنجم نشريه ي "قفقاز نو" منتشره در استامبول منتشر گشته بود. )

 

سرنوشت دوستان

 

خوانندگان عزيز، مطمئنا در ذكر خاطرات و سرگذشتم در سطور فوق متوجه حضور هميشگي دو تن از دوستانم بنام هاي محمدعلي و عباسقلي گشته ايد كه در منزلي در مسكو و در بلوار پرئچيرتئنسكي با يكديگر زندگي مي كرديم. در اينجا ممكن است اين سوال مطرح شود كه با تصميم من به فرار و گذرم به فنلاند چه بر سر ايشان آمد. هنگامي كه من براي سفر به لنينگراد مرخصي گرفتم محمدعلي در مقام نماينده ي يك شركت در باكو بود. عباسقلي نيز بعدها هنگام حضور من در لنينگراد مرخصي گرفته و راهي باكو شده بود. قرار بود موعد گذر خويش به فنلاند را با واسطه اي با ايشان در ميان گذارم. با گرفتن خبر سلامتي و عبور موفقيت آميز من به ساحل فين، دوستانم با تدارك قبلي كه ديده بودند، توسط يك قايق تركمن و پس از چند روز شناور ماندن در آب هاي خزر به ساحل انزلي در ايران گذر كردند. اگرچه پس از چند روز، خبر ناپديد شدنم در مسكو هويدا گشت اما بدليل اينكه اثري از خود بر جاي نگذارده بودم، تنها منجر به تحقيقات وسيع، بازجويي و حبس هايي گشته بود.

 

تفاوتي كه به تفسير نيازي ندارد

 

فرارم از مسكو اگرچه داراي ماجراهاي هيجان انگيز ديگري بود، اما بدليل عدم ارتباطشان با موضوع محوري بحث از ذكرشان خودداري كرده و تنها به بيان موردي مي پردازم كه تاثير عميقي بر من گذاشت و نشانگر تفاوت ميان روسيه ي كمونيست و فنلاند آزاد و مستقل بود.

در راه مسكو قطارمان در ايستگاه هاي مختلفي توقف نموده، بعضا ما نيز از قطار بيرون آمده نگاهي به اطراف مي انداختيم. يك دفعه محدعلي در راه مسكو براي رفع حاجت احتياجي ضروري به مكاني محرم براي دست به آب شدن پيدا كرد. يكي از افراد حاضر رفتن به پشت مجسمه ي نيمه ساخته ي ماركس را توصيه نمود. ابتدا با شبهه به اين توصيه گوش فرا داديم اما با رفتن به پشت مجسمه ي ناتمام ماركس متوجه گشتيم كه جايي براي تعجب وجود ندارد و بالواقع اين مكان تبديل به دستشويي عمومي گشته است. منظره اي كه در خاركوف ديديم عجيب تر از اين بود. در اطراف ايستگاه مجسمه اي از بوستون، مرشد بزرگ ماركسيزم و ايدئولوگ حزب بلشويك كه بيشتر از ديگران مورد ستايش واقع مي شد وجود داشت كه اطراف عصاي چوبي مجسمه مملو از دست به آب شدن هاي سربازان ارتش سرخ بود. اين منظره ها فكري قطعي و روشن در باب ارتباط معنوي ميان عناصر انقلاب كمونيسم و ايده آل كمونيزم به ما داد.

فنلاند مبارزه ي استقلال خواهي خويش عليه كمونيست ها را به پيش برده و آزادي و استقلال خويش از حكومت لنين را قبولانده بود. در مركز هئلسينكي پايتخت فنلاند يادبودهايي از شهداي مبارزه ي استقلال فنلاند وجود داشت. يك ماهي كه در هئلسينكي ميهمان تاتارهاي مهمان پرور بودم هر روز راهم از كنار اين يادواره ها مي گذشت. هر دفعه كه از كنار مجسمه هاي شهداي استقلال مي گذشتم چشمم به گلدان هايي تازه مي افتاد كه با توجهي خاص از سوي شهروندان در مقابل اين مجسمه ها قرار داده شده بود.

طبيعتا نيازي به تفسير تفاوت ميان وضعيت مجسمه هاي ماركس در روسيه ي كمونيست و مجسمه هاي شهداي استقلا در فنلاند وجود ندارد!. . .

 

نتيجه

 

با نظر انداختن به ويژگي هاي شخصيتي اين فرد روياپرداز، داستان مبارزي سرخ پوش از شاعر بزرگ ادبيات شرق نزديك، نظامي گنجوي در هفت پيكر در برابر چشمانم زنده مي گردد.

در اين داستان شاهزاده ي روسي بسيار زيبا وجود داشت كه به اندازه ي زيبايي اش خودبين و مستبد نيز بود. اين شاهزاده قلعه اي طلسم شده براي خود برپا نموده و بيان كرده بود كه هر جواني كه خواهان رسيدن به وي است، بايد طلسم اين قلعه را بشكند. اما اگر نتوانست سر وي را بريده از ديوارهاي قلعه آويزان مي كند. در نتيجه هزاران سر بريده ديوارهاي قلعه را زينت داده بود. در اين ميان جواني جسور در مقابل اين ظلم لباس سرخي بر تن كرده و نه براي ازدواج با شاهزاده بلكه براي انتقام گيري از قربانيان اين ستم علم عصيان برافراشته بود. با هيجان زائيده از اين عصيان مردم زيادي اطراف اين جوان جمع شده بودند. در نهايت طلسم قلعه شكسته شده و قهرمان سرخ پوش موفق گشته بود. اما وي سر حرف خويش نايستاده، با شاهزاده ي خونخوار ازدواج نموده و خود را پادشاه سرخ اعلان نموده بود.

استالين نمود حقيقت يافته ي اين پادشاه افسانه اي در قرن حاضر بود. حرص اين فرد خطرناك كه قسمت اعظمي از جهان را زير اقتدار و كنترل خويش داشت در حد تصاحب و زير سلطه بردن تمامي جهان بود. يگانه هدف وي، به دور از هر نوع انديشه ي ديگر بشري، گسترش حاكميت خود بنام حاكميت كارگري در تمامي جهان بود. وي غدارترين نماينده ي سنت جهانگيري در سير تاريخ امپرياليزم روس بود.

 

اتك يازي: اؤنجه لر بو يازيني آيري بير مستعار آد ايله اينترنتي سيته لرده يايينلاميشديم.

 

 



بؤلوم : یازار : اومود ياشام 2 باخیش